شعر
اینجا بهار را به فراموشی خزان
دربرفهای گمشده ی کوچه ها بخوان
مرداب خاطرات ملول و گرفته نم
بر آستانه ی دیوار های خیس
در کنج گنجه ی مادربزرگ پیر
آرامتر بخوان
که صدای تو بردرد
خواب خوش سحر از هوش آفتاب
پندارهای تو در حوض ماهیان
قرمز ،گلی ، با دو لک مشکی و سپید
در حجمه گاه بازی طفلان تازه پای
آرام تر بخوان
راز نهفته را چه کسی داند ای عزیز
من ؟
من که آگهم از راز های گنگ ؟
نه
دیگر به گوشها و دو چشمم امید نیست
رازیست نقش عشق
بازی باد
رقص کبوتر
وآسمان
آرام تر بخوان
آرام ای عزیز .
+ نوشته شده در سه شنبه هجدهم دی ۱۳۸۶ ساعت توسط نصرا...خان
|
سلام...