در احوالات من و عیال
قسمت دوم: کپی برابر اصل نباشید!
عیال پیش فک و فامیلش می گوید که من دست به خیر هستم و این از معدود چیزهای خوبیست که درباره ی من به فک و فامیلش می گوید و باقی اش هم فعلن در این مکتوب جایی ندارد و بعدها خودتان پی خواهید برد، فعلن باید خوشحال بود چون بر طبق هر شیوه ی آماری و احتمالات ریاضی که در نظر بگیرید واضح و مبرهن خواهد بود که وقتی عیالتان، آن هم پیش فک و فامیل هایش از شما تعریف کند به سبب احتمال بسیار نازل وقوع چنین اتفاقی حتمن می باید خوشحال بود و هیچ حرف و حدیثی هم تویش نیست.
و اما علت وقوع این حادثه برمی گردد به یک جاذبه ی عجیب و غریب و یک وسوسه ی عجیب تر.
داستان این است که نمی دانیم روی پیشانی ما چه نوشته اند که جاذب عشاق گشته ایم.یادمان می آید دبستان هم که می رفتیم هر کس مشکلات عشقی داشت یا ناغافل روی پشت بام خانه شان به این نتیجه رسیده بود که عاشق و دل شیفته ی دختر همسایه شده است که تا دیروز گیسش را توی کوچه می کشیده ، عدل می آمد سراغ ما که فلانی بیا و بنشین پای درد دل گویه هایم و من هم نشسته ام و با صبری قابل تحسین به تمام حرف های طرف گوش داده ام و طرف هم در نهایت خودش را مدیون من دانسته، چون گاهن از هر شخص پرتی هم می توان انتظار داشت که به چرندیاتی که ممکن است بگوید پی ببرد و تعجب کند که چطور ممکن است کسی بتواند به آنها با این صبر و حوصله گوش فرا دهد. البته ما هم کسی را به این خاطر ملامت نمی کنیم چون وقتی کسی عاشق می شود ، پرت و پلا گویی شاید کمترین عارضه ای باشد که بتوان از او انتظار داشت.
خلاصه بگیرید همین طور تا حال که این گوش کردن ها ادامه دارد و چیز هایی هم به آنها اضافه شده است ؛ خب در گذر این گوش کردن ها کم کم به نتایجی هم رسیدیم، باید هم می رسیدیم فکرش را بکنید که تا به حال با هزار تا عاشق از انواع مختلفش ، از زن و مرد و پیر و جوان صحبت کرده باشید، یقین بدانید که چیزهای فراوانی خواهید آموخت که در باره اش می توانید حسابی برای عشاق بعدی که سراغ شما می آیند فک بزنید و اسمش را هم بگذارید مشاوره.آن چیز های اضافه ای هم که گفتیم همان هاست مشاوره دادن و یک عادت دیگر .
شاید برای شما هم پیش آمده باشد که صبحی، احتمالن یکی از صبح های جمعه ی زمستانی که می توانید حسابی در آن بخوابید ، پس از کش و قوس های فراوان از رخت خواب بیرون بیایید و هنگام مسواک زدن یک باره به این نتیجه برسید که اگر فلان رفیق پسری را که دارید با فلان آشنای دختری که می شناسید( انتظار که ندارید برای دختر کذایی هم از لغت رفیق استفاده کنیم، همین آشنایی را هم که به کار برده ایم از آخر عاقبت خودمان آگاه نیستیم !) کنار هم قرار دهید بر حسب فرمول ها و اقتضاعات تجربی و حسی و فیزیولوژیکی احتمالن زندگی مشرک خوبی خواهند داشت.شاید هم برایتان پیش نیامده باشد ، اما این اتفاق هر از چند گاهی برای ما می افتد و چنان هم فکرمان را مشغول می کند که تا دست به کار نشویم و آن دو را اگر هم شده به صرف خوردن نسکافه ای با شیر و شکر و کیک شکلاتی و البت که صحبت های مخصوص این دیدارها روانه نکنیم خواب راحت نخواهیم داشت .این عادت هم از عوارض صحبت و مراوده با این قبیل موجودات است ، آدم را به چه امراضی که مبتلا نمی کنند.
بگذریم، ماجرای عموزاده عیالمان با پسر خاله خان باجی شان هم از همین قسم امورات شروع شد.
عموزاده ی عیالمان دختری ست با خصایص عجیبه و غریبه ، فی الواقع گویا چندان هم دختر نباشد یا یکجورهایی شاید در آن اوایل پیدایشش ژن های شخصیتی و روحیه جات رجال شیطنت، کرده باشند و سرخآب سفیدآب کرده خودشان را قالب پیکر این دختر کرده باشند، روحیات رجالانه در او دخیل است. یادمان می آید یکبار نزدیک ساعتی باایشان صحبت کردیم ، انگار نه انگار، طرف هیچ نوع از عشوه جات و غمزه های زنانه را بلد نیست؛ پنداری اگر خداوند صوت زنانه به او نمی داد حتم می کردید که طرف از رجال است و سر کارتان گذاشته. آخر دختر را چه به صحبت در سیاست خارجه و فوتبال و تجارت جهانی، دخترک فیلم های تارکوفسکی را هم دیده است؛ خداوند جان ما و البت عیال را از بلایا دور دارد.
و اما پسر خاله خان باجی عیال؛ این پسر به قاعده احساساتیست.البته اگر طرف را ببینید با آن قد و هیکل رشیدش با خود اصلن چنین فکری نمی توانید بکنید که با موجودی طرف باشید به فراوانی احساساتی. ولی چند دقیقه که با او صحبت کنید ، یقین می کنید که احتمالن از کنت های عاشق پیشه ی قرن شانزدهمی ست که دائم از برای معشوقه اشان شعر و آهنگ می خوانند.
یادمان می آید وقتی به عیال گفتیم خیال داریم این دو را به عنوان یک پروژه ای با احتمال بالایی از موفقیت در کنار هم قرار دهیم نزدیک بود پس بیافتند.آبی که برایشان آوردیم ، افتادند به جان ما که : خواهرشان راست می گوید که ما خیال داریم در فک و فامیل عیال آتش راه بیاندازیم و هرچه جنگ و نزاع از اول پیدایش فک و فامیل شان تا حال رخ داده فی الواقع آتشش از گور ما بلند می شده و....
از نفس که افتادند گفتیم کمی گوش دهید تا بگوییم.
فی الواقع به زعم ما زندگانی مشترک وابسته به تفاوت هاست ، درست که اشتراکات هم داخل اهمیتند ولی اشتراکات فقط بسترند. فارسی اش این می شود که فک و فامیل های شما عیال فکر می کنند هر کسی شبیه آن یکی است ساخته شده است برای زندگی با طرف ، حرفی هم که بزنیم همین خواهر گرامی شان می افتند به جان ما و باز نطق می فرمایند که بعله این یکی از دستمان در رفت ، حالا دارد در فک و فامیل فخیمه آتش به پا می کند.آخر تصورش را بکنید ، دو فقره آدم عین هم را می اندازند تنگ هم، چهار صباح دیگر حوصله شان از هم سر می رود می افتند به گیس و گیس کشی یا خیلی اگر هنر کنند چند فقره عین خودشان دیگر را تولید و کپی برابر اصل می نمایند که مشغول باشند و ایام بگذرد.
به عیال هم همین را گفتیم . گفتیم این دو موجود را آخر نگاه کنید هر دوتاشان یک جورهایی چند تخته شان کم است ، باید آدمیزاد شوند یا نه؟! دخترک که باید احساساتی باشد نم پس نمی دهد و اصلن انگار در مرامش نیست؛ پسرک هم که باید تریپ جذبه بیاید از سر و رویش قلب تیر خورده و پلق زده فوران می کند.باید انداختشان تنگ هم. باور بفرمایید کمتر کسی مثل اینها زندگانی جذاب خواهد داشت ، صد سالی طول می کشد که به هم عادت کنند و حوصله شان از هم سر برود.
و همین طور با عیال صحبت کردیم و صحبت کردیم تا راضی شدند، همیشه همین داستان است می باید آنقدر فک بزنیم تا هر چه خواهر عیالمان به ایشان خورانده اند از افکار و ذهنیاتشان خروج کند.
زندگانی مشترک عشاق را شکل هم می کند ، پس چه بهتر که همیشه تفاوت هایی برای همسان سازی وجود داشته باشد که جاذبه ایجاد کند.
پانویس1 : فی الحال هرگونه تشابه خاصه بین عموزاده و پسر خاله خان باجی عیالمان را بر هر یک از رجال و نسوان مملکتی که فامیل عیالمان نیستند ، تصادفی اعلام می نماییم.
پانویس 2 :از اینکه گاه گاهی مکتوب مان به سمت و سوی اعلانیه و خطابه تمایل نمود عذر تقصیر داریم از آنجا که ساعتی پیش مجلس وعظی در تلویزیون تماشا می دادند که به ناچار عیون نموده ایم و حال و هوای آن بر ما جاری گردیده ، انشاا... خداوند به خیر گرداند.
سلام...