شعر3
دست در جیب زدی
وکنون زمزمه ی مبهم تو در گوشم.
من نگاهم به قدم های سپشدم مانده ست
درگذار از گذر خالی تاریک
که گویی مرده ست
خانه ام پیدا نیست
خانه تاریک
گذر تاریک است
راه نزدیک کدام ست؟
ره دور کجاست؟
زندگی هست هنوز؟
زندگی پیدا نیست
زندگی تاریک است.
و تو گفتی ناگاه
چون که مردم به مزار
بر من لاله ی مشکین هلندی آور
یا که مریم یا یاس
یا که گلگون گل رز.
می دود رنگ به چشمم ناگاه
خیره بر من شدی و خندیدی.
من کنون اندیشم
هیچ رنگین همچو مرگت دیده ام....
+ نوشته شده در سه شنبه هجدهم تیر ۱۳۸۷ ساعت توسط نصرا...خان
|
سلام...