وصفت نتوانم گفت زان حد که تو زیبایی

شعر تو چه سان گویم در قافیه درنایی

چون جلوه کنی گاهی بر این من خاموشم

آتش به دل اندازی رقصنده و شیدایی

راز نگهت را من با کس چه توانم گفت

در بندی ساحل را کو فکرت دریایی

چون قصه به خط افتاد من باتو چه ها دیدم

لیلایی مجنون را ، مجنونی لیلایی

آواز تو گوش آمد، جامیست که نوش آمد

خوشتر ز سروش آمد این نغمه ی لالایی

گوید ره جان دارد آن ناوک ابرویش

در شیوه ی مشتاقی از مرگ چه پروایی

عالم ز شکوه آندم یکسر همه بر پا شد

چون دست امیری زد در حلقه ی شهلایی