به یمن بیست و دوم اسپند
وصفت نتوانم گفت زان حد که تو زیبایی
شعر تو چه سان گویم در قافیه درنایی
چون جلوه کنی گاهی بر این من خاموشم
آتش به دل اندازی رقصنده و شیدایی
راز نگهت را من با کس چه توانم گفت
در بندی ساحل را کو فکرت دریایی
چون قصه به خط افتاد من باتو چه ها دیدم
لیلایی مجنون را ، مجنونی لیلایی
آواز تو گوش آمد، جامیست که نوش آمد
خوشتر ز سروش آمد این نغمه ی لالایی
گوید ره جان دارد آن ناوک ابرویش
در شیوه ی مشتاقی از مرگ چه پروایی
عالم ز شکوه آندم یکسر همه بر پا شد
چون دست امیری زد در حلقه ی شهلایی
+ نوشته شده در شنبه بیست و چهارم اسفند ۱۳۸۷ ساعت توسط نصرا...خان
|
سلام...