ماجرای شگفت انگیز جن لوبیا (1)
قسمت اول:
شما در طول عمرتان هرچقدر هم که لوبیا بخورید و یا با لوبیا سروکار داشته باشید باز هم احتمال بسیار کمی دارد که بتوانید یک جن لوبیا را ببینید یا با یک جن لوبیا ملاقات کنید؛ این را خودش گفت، جن لوبیایی که در چادر ما بود.ما پنج نفر بودیم من، عیال ، آباجی کوچیکه ، ممدعلی خان و شیخ شهرام باقی.قرار گذاشته بودیم حالاکه برای تعطیلات به شمال آمدیم شب را کنار ساحل بگذرانیم و در چادر گروهی بخوابیم.استراتژی خواب نیز مشخص شد، آنطور که خانومها در سمت چپ، ممدعلی خان و شیخ شهرام باقی در سمت راست و من نیز در میانه ی آنها بخوابم تا حایل شرعی باشم.
شام تن ماهی و کنسرو لوبیای گرم شده بر آتش بود که بسیار به این خیل گرسنگان چسبید.و ما شب را در چادر گروهی خوابیدیم با همان استراتژی حایل شرعی. این امر باعث گردید که به شدت احوال و رضایت مندی معنوی روحانی در من جاری گردد و رویایی ببینم که در آن به پاس این خدمت بزرگ دینی بشری دروازه های بهشت را به رویم گشوده اند و من نیز در تونل مردمی استقبال در میان گل و بلبل به سوی دروازه در حرکتم، اما صد حیف که این آباجی کوچیکه نگذاشت بتوانیم قدمی به درون بگذاریم و نظری بیندازیم تا حداقل بفهمیم بهشتی هست یا اینکه سر کارمان گذاشته اند.
دو از نیمه شب گذشته با جیغ بنفش آباجی کوچیکه از خواب برخواستیم و جملگی موجودی را معلق در چادر دیدیم عجیبه و غریبه.عیال هم خواستند جیغ بکشند که مانع شدیم. موجود کذایی لوبیای قرمز رنگی بود به اندازه ی نیم تنه ی بالایی انسان با چشمانی بزرگ ، دماغی به قاعده ی دو سوراخ کوچک ، گوشی شبیه گوش خودمان ، دهانی مثلثی ، دستانی باریک و بلند با چهار انگشت و البته معلق در هوا و بدون پا که از خود نور ملایم قرمز رنگی را ساطع می کرد.
هنوز همه مبهوت بودیم که ممدعلی خان تفنگ شکاری اش را بالا آورد و چسباند به شکم موجود کذایی.شیخ شهرام خان باقی که هیچ کس نمی داند کی به دنیا آمده است و تا بوده بوده است و از همین رو باقی لقب گرفته گفت: نگران نباشید این فقط یک جن لوبیاست و اصلن خطری برای ما ندارد؛ در همین موقع بود که موجود کذایی با صدایی شبیه آل پاچینو در وکیل مدافع شیطان گفت: درست است من جن لوبیا هستم و این آقای عصبانی هم بهتر است ، تفگ مسخره اش را پایین بیاورد. ممدعلی خان بیشتر عصبانی شد و ضامن تنفگ به قول خودش وحشی و شیرکش اش را رها کرد؛ او همیشه می گوید تفنگ را باید وحشی نگه داشت و برای همین هراز چندگاهی تفنگ کذایی را به درودیوار می کوبد.
شیخ شهرام باقی دستش را روی تفنگ گذاشت و گفت ممدعلی خان بهتر است تفنگ را پایین بیاورند چون موجودی را که تا چند ساعت پیش داخل یک کنسرو لوبیا بوده و حالا به اندازه ی یک نیم تنه ی آدم است نمی توان با یک تفنگ شکاری تهدید کرد مخصوصن اگر آن موجود جن لوبیا باشد!
شام تن ماهی و کنسرو لوبیای گرم شده بر آتش بود که بسیار به این خیل گرسنگان چسبید.و ما شب را در چادر گروهی خوابیدیم با همان استراتژی حایل شرعی. این امر باعث گردید که به شدت احوال و رضایت مندی معنوی روحانی در من جاری گردد و رویایی ببینم که در آن به پاس این خدمت بزرگ دینی بشری دروازه های بهشت را به رویم گشوده اند و من نیز در تونل مردمی استقبال در میان گل و بلبل به سوی دروازه در حرکتم، اما صد حیف که این آباجی کوچیکه نگذاشت بتوانیم قدمی به درون بگذاریم و نظری بیندازیم تا حداقل بفهمیم بهشتی هست یا اینکه سر کارمان گذاشته اند.
دو از نیمه شب گذشته با جیغ بنفش آباجی کوچیکه از خواب برخواستیم و جملگی موجودی را معلق در چادر دیدیم عجیبه و غریبه.عیال هم خواستند جیغ بکشند که مانع شدیم. موجود کذایی لوبیای قرمز رنگی بود به اندازه ی نیم تنه ی بالایی انسان با چشمانی بزرگ ، دماغی به قاعده ی دو سوراخ کوچک ، گوشی شبیه گوش خودمان ، دهانی مثلثی ، دستانی باریک و بلند با چهار انگشت و البته معلق در هوا و بدون پا که از خود نور ملایم قرمز رنگی را ساطع می کرد.
هنوز همه مبهوت بودیم که ممدعلی خان تفنگ شکاری اش را بالا آورد و چسباند به شکم موجود کذایی.شیخ شهرام خان باقی که هیچ کس نمی داند کی به دنیا آمده است و تا بوده بوده است و از همین رو باقی لقب گرفته گفت: نگران نباشید این فقط یک جن لوبیاست و اصلن خطری برای ما ندارد؛ در همین موقع بود که موجود کذایی با صدایی شبیه آل پاچینو در وکیل مدافع شیطان گفت: درست است من جن لوبیا هستم و این آقای عصبانی هم بهتر است ، تفگ مسخره اش را پایین بیاورد. ممدعلی خان بیشتر عصبانی شد و ضامن تنفگ به قول خودش وحشی و شیرکش اش را رها کرد؛ او همیشه می گوید تفنگ را باید وحشی نگه داشت و برای همین هراز چندگاهی تفنگ کذایی را به درودیوار می کوبد.
شیخ شهرام باقی دستش را روی تفنگ گذاشت و گفت ممدعلی خان بهتر است تفنگ را پایین بیاورند چون موجودی را که تا چند ساعت پیش داخل یک کنسرو لوبیا بوده و حالا به اندازه ی یک نیم تنه ی آدم است نمی توان با یک تفنگ شکاری تهدید کرد مخصوصن اگر آن موجود جن لوبیا باشد!
ادامه دارد....
+ نوشته شده در سه شنبه هجدهم فروردین ۱۳۸۸ ساعت توسط نصرا...خان
|
سلام...