در راستای یا شاید هم چپ آی مکتوب فاطمه خاتون کرمی ( راستی تو چه رنگی هستی؟) که بهتر است ابتدا مطلب کوتاه و جالب ایشان را بخوانید.
----------------------------------------------------------------------
همه از رنگ جماعت و هم رنگی یا عدم همرنگی با آن حرف ها می زنند ولی کسی نیست به ما بگوید خب حالا این رنگ جماعت چیست و چه رنگی ست و چه ریختیست؟
از نظر ما که نصرا...خان باشیم رنگ جماعت یعنی خواست عدم هم رنگی با جماعت.یعنی این جماعت کذایی چیزها یا رنگ های فرضی و موهومی را به عنوان رنگ جماعت در نظر می گیرند و قریب اتفاق می خواهند که آن رنگی نباشند با گفتن این مصرع که خواهی نشوی رسوا هم رنگ جماعت شو و پشت بندش هم سری به علامت تاسف تکان دادن که احتمالن به این معناست که منی که نمی خواهم یا اصلن نمی توانم و توی ژنهای شخصیتی ام نیست که از این قاعده ی همرنگی با جماعت پیروی کنم ، حالا دارم عذاب می کشم و دچار یاس فلسفی می شوم که چرا نمی توانم برای این جماعت همرنگ کاری جز تاسف خوردن بکنم که چرا فهم و درک از زندگی را داده اند و جایش نان داغ و تازه ی سنگک دو رو کنجد در روغن گرفته اند.
فی الواقع جماعتی که من می شناسم ایشانند؛ جماعت کسانی که نمی خواهند هم رنگ جماعت فرضی خود باشند.گاهی که بیشتر و بیشتر روی این مسئله فسفر بیهوده می سوزانم به این نتیجه می رسم که ما در دوری (باطل یا غیر باطلش توفیری ندارد) ناخواسته گرفتار شده ایم؛ می خواهیم متفاوت باشیم و این را در همرنگ نیامدن با جماعت فرضی خود می بینیم و اصلن هم به این موضوع فکر نمی کنیم که همه همین طورند، همه در راستای متفاوت بودن گام برمی دارند و آن جماعت همرنگی که می خواهند از آن فرار کنند خودشانند؛ به نوعی انگار می خواهیم متفاوت با خودمان باشیم و دایم دور خودمان می چرخیم. انگار تنها متفاوت ها یا همان 0.01 درصد های کذایی آنهایی هستند که نمی خواهند متفاوت باشند و به همین خاطر هم همرنگ جماعت نیستند.
ما، همه ی ما جماعت ،مانند یک رنگین کمانیم، این که همه ی رنگین کمانها به یک شکلند دلیل بر این است که همرنگ جماعت خودند؟یعنی یک رنگند؟
خودم هم الان که دارم اینها را می نویسم ، دایمن در فکر می روم و گیج می خورم ، ولش کن، باید بیشتر فکر کنم ...باید بیشتر فکر کنیم...پس تا بعد...