امید و آرزو

 در ایام ماضیه خبری را مسموع گردیدیم از این قرار که برای اول بار در تاریخ دو فقره از ماهواره جات بلد اتازونی و پطرزبورغ نمی دانیم در کدام فضا ، به هم اصابت نموده و منهدم گردیده اند. فی الحال ما که نصرا...خان باشیم بر خود فرض می دانیم در این باب مکتوب تحریر نماییم که هم خیر در پیش باشد و هم زوایای خاصه ی آن مثل روز از برای اعوان و انصار و مریدان خاصه ی نصرا...خانی روشن گردد.چندانکه کاشف آمده ایم این ماهواره از اشیاء عجیبه و غریبه ی روزگار بوده که افعال خاصه از آن صادر می گردد.گویا در سنوات ماضیه استکبارات جهانی و اجانب و کفار از جمله اتازونی ، پطرزبورغ، جاپون ، جرمانیه ، افرنسیه ، روم و انگلیز فراوان از این شیء هوا داده اند جملگی از برای اشاعه ی فساد و فحشا به مدد تماشا دادن افلام لعبتکان و نسوان جمیله ی لاحجاب و بی ناموسی علنی و تخدیر افکار منوره ی مملکت محروسه ی ایران و البت جاسوسی ؛ آنسان که از آسمان عکس های فتوغراف برداشته رجال مملکتی فخیمه اگر اندکی نیز کچلی داشته مکشوف می گردد.از همین روی مشایخه و علمای احرار هر گونه فعل و ترک فعل و تفکر و تجسم مربوطه به این شیء خبیثه را حرام اعلام کرده و عاملان را محدور الدم. خدای تعالی اجرشان دهاد.
لیکن در ایام سابقه به یمن دست توانای صنعت پیشه گان و نوایغ خاصه ی مملکتی و ید بیضای ریاست مملکت و البت به کوری عیون نامبارک دشمنان، مملکت ایران اولین ماهواره ی خویش را به مدد یک فقره موشک طویل القامه که به قاعده از آن آتش خروج کردی راهی فضا نموده مسمی به امید از برای امور مختلفه فی الجمله پخش افلام نسوان داخل حجاب چندانکه اصلن مشهود نبوده که از زیبارویانند یا زشت صورتان، تنویر افکار عوام الناس و رعایای بلاد کفر که به درآیند از این لامذهبیت ، تماشا دادن قد رعنا و صورت نورانی رجال مملکتی به جهانیان مشغول فعل سخن رانی و ارشاد و روشنگری و البت برداشتن عکس های فتوغراف از کچلی رجال مملکتی بلاد کفر به عنوان حرکت تلافی جویانه.
فی الباب آن تصادف میمون نیز آنطور که کشف و شهود نموده ایم گویا آن دوفقره ماهواره از جواسیس بوده اند و مشغول چوب زدن زاغ اسود ماهواره ی امیدمان که به یمن جمله ی شریفه ی بترکد چشم حسود به هم اصابت نموده در دم منهدم گردیده اند.آخرین اخبار مسموعه نیز چنین حکایت دارد که در آتیه در یک حرکت پلتیکی و نمادین و در پی ترویج سنت حسنه ی نکاح و ازدواج رجال و متخصصین مملکتی قصد دارند ماهواره ای دیگر هوا دهند مسمی به آرزو که خیر دنیا و آخرت در پیش باشد و کور شود چشم اجانب و کفار.



و حوا بود...

نور به قبرش ببارد این حوا خانوم. به امید آدم اگر ایستاده بودیم ، معلوم نبود کارمان به کجا بیانجامد.مردک این آدم چارچنگولی چسبیده بود به بهشت که انگار چه تحفه ای بوده و خدا چه تخم دوزرده ای کرده. نزدیک ظهر آقا پا می شده که بعله روزی زیبا در پیش روست  و با آن لبخند های ملیح احمقانه اش بنا را می گذاشته به بر و بر نگاه کردن به حوا ، طوری که انگار ما چیزهایی حالیمان است که شما حوای غرغرو حالیتان نمی شود. وهر روز همین داستان، لنگ ظهر برخواستن و صبحانه ی مفصلی کوفت کردن و ول گشتن توی بهشت تا باز نهار و باز شام. شب هم که گفتن ندارد آقا فیلش یاد هندوستان می کرده و می رفته سراغ حوا. باز جای شکرش باقی ست گاهن این حوری ها آدم را مشغول می کردند و موجبات فراغت و استراحت حوا را فراهم می آوردند تا بنشیند و با خودش فکر بکند که چه خاکی بر سر باید بریزد از دست آدم و خدایش و این زندگانی کسالت بار که نه مثلن اینترنتی دارد ، نه هالیوودی نه اتوبوس بخش خصوصی ای  نه تبانی فوتبالی نه جنگی نه قتل و غارتی نه رییس جمهوری که بتوانی به آن بخندی و نه هر کوفت و زهر ماری که بتوانی فکرش با بکنی.

و بالاخره حوا به کمک عزازیل کار خودش را کرد و نام خودش را به عنوان دلیل زندگانی انسان به ثبت رساند. ولی این آدم مگر می فهمید و فهمید. هنوز هم نمی فهمد.

نصرا...خان همیشه می گوید: اگر بهشت همان جایی ست که ماممان از آنجا فرار کرد، ترجیح می دهم بمیرم  تا اینکه دوباره برگردم!!!

درود بر آمیرزا منوچهر خان احترامی آنوری

آمیرزا منوچهر خان احترامی رفت آنور. می شنوید؟ حالا آنوری ها می خندند. خب آسیاب به نوبت است دیگر.کاش آنوری ها برای اینوری ها مجله ای چیزی چاپ می کردند و یا حتی وبلاگی می زدند. آنوری ها هم مثل ما اینوری ها تک خورند.

مبارک است بر آنوری ها ورود آمیرزا.

این وری ها هم اینقدر آبغوره نگیرند، آمیرزا منوچهر خان احترامی خوشش نمی آید.

دندان درد یک میلیارد دلاری

 یک از نیمه شب گذشته زنگ تیلیفون منزل مان به نواخته شد و ما و البت عیال را بی خواب نمود، عیال آیفون تیلیفون را زدند و فرمودند : الو . خاتونی گفتند درود و سلام .عیال فرمودند: درود بفرمایید اینموقع از ساعت چه کار دارید. صدا گفتند : مهسا خاتونند و با حضرت نصرا... خان عرضی دارند و عذر تقصیر دارند و چه و چه و چه.عیال احوالی پرسیدند و خواهش می کنمی فرمودند، بعد هم اشارت به ما نمودند که تیلفون را روی آیفون نگاه داریم و مکالمات نماییم.این مهسا خاتون از مریدان خاصه ی نصرا... خانی باشند که یادمان می آید در ایام ماضیه جنگ و جدالی داشتند با رقبای عشقی شان و مخاصمه از برای یکی از رجال داخل غیرت و حمیت که گویا رخساره ی منوره دارند به سان جانی دپ از آکتوران قمپانی هالیوود که شاید وقتی ماجرایش را نقل نمودیم.
بگذریم به بعد سلامات و احوالات فرمودیم که چه پیشامد کرده گفتند که دندان درد دارند!
میزان الحراره ی ما به یکبارگی فزونی گرفته فرمودیم که دندان درد شما را چه مدخلیت است با ما؟ بروید مطب خانه. گفتند که چند یومی ست که دندان درد رهایشان نمی نماید و طبیب و دواخانه نیز افاقه ای ننموده و فی الحال نزدیک است از شدت درد ریق رحمت را سرکشند. فرمودیم حال از ما چه بر می آید؟ گفتند از برای این مرید یکی از آن ادعیه و اوراد باطل الامراض حضرت خانی را نسخه نمایید که این مرید رو به موت است. نمی دانیم دلمان به رحم آمد یا می خواستیم برویم زودتر بخوابیم که وردی را نسخه نمودیم و فرمودیم که تا سحر گاهان می باید راه بپویند و ورد را زمزمه نمایند که کارگر افتد. بغض نموده اشک شوق ریختند و به بعد سپاس تیلیفون مقطوع گردید.شانس آوردیم عیالمان این مرید را می شناسند ور نه کارمان با کرام الکاتبین بود.
سحری هنوز آفتاب بدر نیامده بود که تیلیفون دویم بار زنگ نواخت .باز عیال تیلیفون را آیفون نمودند و اینبار خودمان جواب دادیم.باز هم مهسا خاتون بودند . فرمودیم باز چه پیش آمده؟ گفتند حضرت نصرا...خان به سلامت باد اتفاقی حادث گردیده. غرغرکنان فرمودیم باز چه شده؟ گفتند کیفی چیبی یافته اند. نزدیک بود از شدت عصب انتحار نماییم فرمودیم آخر به ما چه مربوط باشد و گویا مشاعر را به باد داده اید! مهسا خاتون گفتند ما را عفو نمایید آخر چون کیف را گشوده ایم مقادیر معتنابهی وجوهات بلد اتازونی در آن یافته ای از قرار یک میلیارد دولار. 
به یکبارگی نزدیک خود دیدیم که هوش از سرمان بپرد ، غور مشاعر نمودیم یادمان آمد که در ایام ماضیه همین مبلغ از صندوق زخیره ی ارزی مملکت مفقود گردیده است و رجال مملکتی در به در به دنبال آنند. مهسا خاتون را فرمودیم کیف را بیشتر وارسی نمایند. گشتند و فرمودند یک فقره کارت ملی و یک فقره کارت مربوطه به سازمان تامین اجتماعی در آن یافته اند متعلق بوده به آمیرزا محمود خان احمدی نژاد ریاست مملکت. 
دیگر اطینان یافتیم که کیف همان کیف است و مبلغ همان مبلغ به مهسا خاتون فرمودیم که فی الفور کیف را در صندوق پست بیاندازند و یا یک فقره پیک موتوری خبر نمایید که کیف را به دفتر ریاست مملکت رساند که ایشان بسیار مشوشند . انشاا... موجبات خوشحالی ایشان فراهم گردد.مهسا خاتون به روی چشمی گفتند و تیلیفون مقطوع گردید.
یادمان رفت بپرسیم دندان دردشان بهبود یافت یا خیر. 


مشکل چیست؟

و خدا تنها بود و مشکلی نبود.

مرد را آفرید و مشکلی نبود.

زن را آفرید ، هر سه مشکل دار شدند!

--------------------------------------------------------------------

پس نوشت20/11/87:

یکی دو روز پیش مطلب مختصر فوق را در راستای احوالات خاتون گرایانه ای که به یکبارگی بر ما عارض گردیده بود مکتوب کردیم ، باشد که خواتین (خاتون ها ) ما را به عداوت با نسوان متهم نسازند. حال چندان که نظرات اعوان و انصار و محبان و مریدان خاصه ی نصرا...خانی را رویت می نماییم اتهامات فزون تر گردیده، که البت ناشی از تاویل اشتباه مکتوب فوق است. آخر کمی با خود اندیشه نمایید که مگر مشکل بد است؟پرسش نیز چنین بود که مشکل چیست؟ بیاندیشید که دنیای خدای و مرد چقدر کسالت بار می بود اگر مشکلی نبود.

همیشه همه چیز

احمقانه ترین حرفی که در یازده روز اخیر شنیده ام:

دنیا آنطور نیست که ما فکر می کنیم!

فی الباب آمیرزا عادل خان فردوسی پور منتقدالممالک

   چند یومیست که احباب و مریدان نصرا...خانی دایمن از برای ما مکتوب ارسال می دارند و بعض ایشان که از خاصه گانند به سان هاتف غیبی پیام القاء می نمایند که حضرت نصرا...خان چرا فی الباب آمیرزا عادل خان فردوسی پور منتقد الممالک بیانیه صادر نمی نمایند و اصلن نصرا...خان با ایشانند یا بر ایشان و مریدان خاصه ی نصرا...خانی را تکلیف چیست.آن طور که کاشف مان آمده آمیرزا عادل خان یک رجل روایت گر فوتبال است که گویا چندان که مسموع گردیده صوت الاراده اند و هر میدان فوتبال که ایشان روایت نمایند به یمن کلام ایشان بر سرعت و حرکات محیر العقول دو لشگر متخاصم افزوده گردیده مقادیر معتنابهی گل رد و بدل می گردد و ایشان دایمن می فرمایند که فی المثل حاج آقا کرستیان خان رونالدو چه می کند...
گویا از سنوات ماضیه آمیرزا عادل خان دست در رژیسوری و اجرای برنامه ای برده اند مسمی به نود ، فی الباب امورات مربوطه به فوتبال از شیر مرغ تا جان آدمیزاد.آمیرزا عادل خان در هر نوبت به مدد جواسیس خاصه پی به اسرار و پس پرده جات رجال داخل امورات فوتبال برده ، دهان گشوده تشت ایشان را از بام می اندازند و منظور سنجی می نمایند از رعایای مملکت که فی المثل فلانی این کرده است حال رعایای مملکت را چه نظر باشد.پس رعایای ملک را که حب فراوان با آمیرزا است و کلام ایشان را همچون زر می خرند هر دست بر موبایل برده کرور کرور پیام ارسال می دارند به قاعده ی آراء یک فقره کاندیدای ریاست مملکت.
آمیرزا عادل خان را از آنجا منتقد الممالک خوانده اند که در هر برنامه رجال مهمه ی فوتبالی و بعضن مملکتی را به سبب افعال و کلامات صادره از ایشان به مخمصه و تته پته کشانده رعایای مملکتی را خرسند می دارند و آمال رجل مربوطه را بر باد.
فی الغرض اکنون چند یومی ست دشمنان که یکسر از رجال مورد عنایت قرار گرفته ی ایشانند گرد هم آمده به مدد دست توانا در امور مملکتی آمیرزا عادل خان و برنامه ایشان را در تنگنا قرار داده و خاموش می دارند.
حال بر تمامی رعایای مملکتی واجب بوده که از برای آمیرزا عادل خان هر چه در توان دارند از ادعیه و اوراد گرفته تا تحصن و دایر نمودن رهپیمایی به انجام رسانند که ما را و البت همین روعایا را با آمیرزا عادل خان فردوسی پور منتقدالممالک و البت برنامه ی ایشان مهر فراوان است.
و لعن ا... اللخاصمین و المنتقدین والمنقطعین المخابرات البرنامة النود فی الان الی یوم القیامه


بود ، هست ، خواهد بود... نصرا...خان آمد

شمع بیارید

عود بسوزید،

 پرده به یکسوزنید از رخ مهتاب

 شاید این از غبار راه رسیده

                                   آن سفری همنشین گمشده باشد...

درود نصرا... خان بر اعوان و انصار و محبان و مریدان خاصه ی خان نصرا...خانی.

فی الحال به یمن زاد روز ولادتمان تحریر می نماییم از قرار بیست و نهم دی گان مقارن هجدهم ژانویه ی فرنگی. البت هیچ قصد نداشتیم به یمن ولادت سیاهه نماییم ، لیکن یکی از احباب خاصه ی نصرا... خانی ، شیخ شوخ از برای ما قلم زدند و تبریکات خاصه عنایت نمودند و ما را بر آن داشتند که از برای عرض ارادت و سپاس فراوان از الطاف بیکران حضرت شیخ شوخ بدین خان خانان هم که شده چند خطی مکتوب کنیم که عرق بر جبینیم از الطفات و مهر ایشان.حال دیگر چیزی تحریر نمی کنیم و مکتوب مبارک شیخ شوخ را از برای شما می گسترانیم که خیر در پیش است.

 مکتوب شیخ شوخ اندر ولادت حضرت خان خانان نصرا...خان:

آمد به جهان نصرا...

آمد به جهان ناصر و منصور کســـان، نافر و منفور خســــان،  فخر زمــــــــان، خاصتــر از خاصتـــــــران، گشته از او هم همه در کون و مکان

نصرا...

من نگویم که کمال است و محال است و خصال است و خط و خال و خیال است و حرام است و حلال است و چنین است و چنان است، چه گویم؟ که همان

نصرا...

تو اگر شاهی و اللهی و چون ماهی و روباهی و بد خواهی و بر مغز خلایق همـــــــــــــــه لایق شده ای، او شــــــده خــان

نصرا...

او که دانـــــد ز همــــــه علــــم  به کـــل فلسفــــی و حکمتـــی و عرفانـــی، هـــم ز ادیانـــی و ابدانـــی و آنی که بدانی و ندانی همــه آن

نصرا...

ما در ایــــــن جــــــا همــــــه علاف و به لـــــب لاف و پر گــــاف و خطا باف و چه حــــراف شد استیـــــــــم که او هست در آن جا همگـــــان

نصرا...

آن جــــوانــــــــــــــی کــــه بـــــه پــنــــــدار و به گفـــتـــــــــــــار و بـــه کـــــــــــــردار بـــــــــود او دادار، چــــــون که از شهـد سخن کرده همی پیـــــــــر جـــــوان

نصرا...

این چنین شد که امیـــــــری و وزیـــــــــری و نصیــــــــری و بصیــــــــری و منیــــــــری و کبیــــــــــــــری شده اندر دو جهــــــــــــــــــان

نصرا...

بر کفش باده و مــــــــــــــــــی ، جام دهــــــــــد پی در پی، شوخ و طناز به درگـــــــــــاه وی و زاده دی، شاد باشد به کنارش ری و اندر حرمش خــــرد و کلان

نصرا...

در اهمیت او هست همین بس که بود کعبــــه و میخانـــه و پیمانـــــه و دردانــــه و دل داده و افتــــــــاده و هر کس که شناسی به رخش بوسه بسی داده ز جــــــــــان

نصرا...

هر چه گفتیــــــــم و بگفتنـــــــــــد و شنیدیـــــــم و شنیدنــــــــد و بدیدیـــــــــم و بدیدنـــــــــد چه حاصل؟ که نبوده است از ایــن حاضــــــــــــــــــر غایب ز میــــان

نصرا...    

گر شنیدی که عیسی است به افلاک و دلش پاک و جهانی ز تحیر یقه در چاک و وی از آتش و از خاک و بداند نت و از موسیقی پاپ و کلاسیک و رپ و سنتی و راک ، تو دیدی که پور آمده هـــــان

نصرا...

آه ... از دست تو ای نصرا...

در احوالات من و عیال

قسمت دوم: کپی برابر اصل نباشید!

عیال پیش فک و فامیلش می گوید که من دست به خیر هستم و این از معدود چیزهای خوبیست که درباره ی من به فک و فامیلش می گوید و باقی اش هم فعلن در این مکتوب جایی ندارد و بعدها خودتان پی خواهید برد، فعلن باید خوشحال بود چون بر طبق هر شیوه ی آماری و احتمالات ریاضی که در نظر بگیرید واضح و مبرهن خواهد بود که وقتی عیالتان، آن هم پیش فک و فامیل هایش از شما تعریف کند به سبب احتمال بسیار نازل وقوع چنین اتفاقی حتمن می باید خوشحال بود و هیچ حرف و حدیثی هم تویش نیست.

و اما علت وقوع این حادثه برمی گردد به یک جاذبه ی عجیب و غریب و یک وسوسه ی عجیب تر.

داستان این است که نمی دانیم روی پیشانی ما چه نوشته اند که جاذب عشاق گشته ایم.یادمان می آید دبستان هم که می رفتیم هر کس مشکلات عشقی داشت یا ناغافل روی پشت بام خانه شان به این نتیجه رسیده بود که عاشق و دل شیفته ی دختر همسایه شده است که تا دیروز گیسش را توی کوچه می کشیده ، عدل می آمد سراغ ما که فلانی بیا و بنشین پای درد دل گویه هایم و من هم نشسته ام و با صبری قابل تحسین به تمام حرف های طرف گوش داده ام و طرف هم در نهایت خودش را مدیون من دانسته، چون گاهن از هر شخص پرتی هم می توان انتظار داشت که به چرندیاتی که ممکن است بگوید پی ببرد و تعجب کند که چطور ممکن است کسی بتواند به آنها با این صبر و حوصله گوش فرا دهد. البته ما هم کسی را به این خاطر ملامت نمی کنیم چون وقتی کسی عاشق می شود ، پرت و پلا گویی شاید کمترین عارضه ای باشد که بتوان از او انتظار داشت.

خلاصه بگیرید همین طور تا حال که این گوش کردن ها ادامه دارد و چیز هایی هم به آنها اضافه شده است ؛ خب در گذر این گوش کردن ها کم کم به نتایجی هم رسیدیم، باید هم می رسیدیم فکرش را بکنید که تا به حال با هزار تا عاشق از انواع مختلفش ، از زن و مرد و پیر و جوان صحبت کرده باشید، یقین بدانید که چیزهای فراوانی خواهید آموخت که در باره اش می توانید حسابی برای عشاق بعدی که سراغ شما می آیند فک بزنید و اسمش را هم بگذارید مشاوره.آن چیز های اضافه ای هم که گفتیم همان هاست مشاوره دادن و یک عادت دیگر .

شاید برای شما هم پیش آمده باشد که صبحی، احتمالن یکی از صبح های جمعه ی زمستانی که می توانید حسابی در آن بخوابید ، پس از کش و قوس های فراوان از رخت خواب بیرون بیایید و هنگام مسواک زدن یک باره به این نتیجه برسید که اگر فلان رفیق پسری را که دارید با فلان آشنای دختری که می شناسید( انتظار که ندارید برای دختر کذایی هم از لغت رفیق استفاده کنیم، همین آشنایی را هم که به کار برده ایم از آخر عاقبت خودمان آگاه نیستیم !) کنار هم قرار دهید بر حسب فرمول ها و اقتضاعات تجربی و حسی و فیزیولوژیکی احتمالن زندگی مشرک خوبی خواهند داشت.شاید هم برایتان پیش نیامده باشد ، اما این اتفاق هر از چند گاهی برای ما می افتد و چنان هم فکرمان را مشغول می کند که تا دست به کار نشویم و آن دو را اگر هم شده به صرف خوردن نسکافه ای با شیر و شکر و کیک شکلاتی و البت که صحبت های مخصوص این دیدارها روانه نکنیم خواب راحت نخواهیم داشت .این عادت هم از عوارض صحبت و مراوده با این قبیل موجودات است ، آدم را به چه امراضی که مبتلا نمی کنند.

بگذریم، ماجرای عموزاده عیالمان با پسر خاله خان باجی شان هم از همین قسم امورات شروع شد.

عموزاده ی عیالمان دختری ست با خصایص عجیبه و غریبه ، فی الواقع گویا چندان هم دختر نباشد یا یکجورهایی شاید در آن اوایل پیدایشش ژن های شخصیتی  و روحیه جات رجال شیطنت، کرده باشند و سرخآب سفیدآب کرده خودشان را قالب پیکر این دختر کرده باشند، روحیات رجالانه در او دخیل است. یادمان می آید یکبار نزدیک ساعتی باایشان صحبت کردیم ، انگار نه انگار، طرف هیچ نوع از عشوه جات و غمزه های زنانه را بلد نیست؛ پنداری اگر خداوند صوت زنانه به او نمی داد حتم می کردید که طرف از رجال است و سر کارتان گذاشته. آخر دختر را چه به صحبت در سیاست خارجه و فوتبال و تجارت جهانی، دخترک فیلم های تارکوفسکی را هم دیده است؛ خداوند جان ما و البت عیال را از بلایا دور دارد.

و اما پسر خاله خان باجی عیال؛ این پسر به قاعده احساساتیست.البته اگر طرف را ببینید با آن قد و هیکل رشیدش با خود اصلن چنین فکری نمی توانید بکنید که با موجودی طرف باشید به فراوانی احساساتی. ولی چند دقیقه که با او صحبت کنید ، یقین می کنید که احتمالن از کنت های عاشق پیشه ی قرن شانزدهمی ست که دائم از برای معشوقه اشان شعر و آهنگ می خوانند.

یادمان می آید وقتی به عیال گفتیم خیال داریم این دو را به عنوان یک پروژه ای با احتمال بالایی از موفقیت در کنار هم قرار دهیم نزدیک بود پس بیافتند.آبی که برایشان آوردیم ، افتادند به جان ما که : خواهرشان راست می گوید که ما خیال داریم در فک و فامیل عیال آتش راه بیاندازیم و هرچه جنگ و نزاع از اول پیدایش فک و فامیل شان تا حال رخ داده فی الواقع آتشش از گور ما بلند می شده و....

از نفس که افتادند گفتیم کمی گوش دهید تا بگوییم.

فی الواقع به زعم ما زندگانی مشترک وابسته به تفاوت هاست ، درست که اشتراکات هم داخل اهمیتند ولی اشتراکات فقط بسترند. فارسی اش این می شود که فک و فامیل های شما عیال فکر می کنند هر کسی شبیه آن یکی است ساخته شده است برای زندگی با طرف ، حرفی هم که بزنیم همین خواهر گرامی شان می افتند به جان ما و باز نطق می فرمایند که بعله این یکی از دستمان در رفت ، حالا دارد در فک و فامیل فخیمه آتش به پا می کند.آخر تصورش را بکنید ، دو فقره آدم عین هم را می اندازند تنگ هم، چهار صباح دیگر حوصله شان از هم سر می رود می افتند به گیس و گیس کشی یا خیلی اگر هنر کنند چند فقره عین خودشان دیگر را تولید و کپی برابر اصل می نمایند که مشغول باشند و ایام بگذرد.

به عیال هم همین را گفتیم . گفتیم این دو  موجود را آخر نگاه کنید هر دوتاشان یک جورهایی چند تخته شان کم است ، باید آدمیزاد شوند یا نه؟! دخترک که باید احساساتی باشد نم پس نمی دهد و اصلن انگار در مرامش نیست؛ پسرک هم که باید تریپ جذبه بیاید از سر و رویش قلب تیر خورده و پلق زده فوران می کند.باید انداختشان تنگ هم. باور بفرمایید کمتر کسی مثل اینها زندگانی جذاب خواهد داشت ، صد سالی طول می کشد که به هم عادت کنند و حوصله شان از هم سر برود.

و همین طور با عیال صحبت کردیم و صحبت کردیم تا راضی شدند، همیشه همین داستان است می باید آنقدر فک بزنیم تا هر چه خواهر عیالمان به ایشان خورانده اند از افکار و ذهنیاتشان خروج کند.

زندگانی مشترک عشاق را شکل هم می کند ، پس چه بهتر که همیشه تفاوت هایی برای همسان سازی وجود داشته باشد که جاذبه ایجاد کند.

پانویس1 : فی الحال هرگونه تشابه خاصه بین عموزاده و پسر خاله خان باجی عیالمان را بر هر یک از رجال و نسوان مملکتی که فامیل عیالمان نیستند ، تصادفی اعلام می نماییم.

پانویس 2 :از اینکه گاه گاهی مکتوب مان به سمت و سوی اعلانیه و خطابه تمایل نمود عذر تقصیر داریم از آنجا که ساعتی پیش مجلس وعظی در تلویزیون تماشا می دادند که به ناچار عیون نموده ایم و حال و هوای آن بر ما جاری گردیده ، انشاا... خداوند به خیر گرداند.

پسنگوگالیه

درود نصرا...خان بر اعوان و انصار و مریدان خاصه ی نصرا...خانی
صباح الیوم به یمن تعطیلات مملکتی در اضافه خوابی به سر می بردیم که صدای موبایل حضرت خانی خوابمان را بی خواب کرد.چشمانمان را گشودیم ببینیم چه کسی نمره ی موبایل ما را گرفته است دیدیم شیخ بائوباب خان اتابک اند.
فی الباب شیخ بائوباب خان اتابک اینکه ایشان در زمره ی احباب خاصه ی حضرت خانی بوده ما را با ایشان حب و مراودات فراوان است از سنوات بسیار دور.
در احوالات ایشان اینطور منقول داشته اند که در یکی از ایام زمستان مربوطه یه قرن سیزدهم ، ایشان را اول بار دیده اند که از جبل آرارات واقع در ترکستان نزول اجلال نموده اند به یک لا قبا.شایعات و نقل های فراوان فی الباب ایشان منقول است که کیستند ، فی المثل حاجیه حمیده خاتون لانعلین که مدید مدتی را در جوار ایشان بوده ( که فی الباب آن نیز شایعاتی منقول و مکتوب است!) می فرمایند:
آشیخ بائوباب خان اتابک ولد نوح پیامبرند که مورخان ایشان را به غلط غریق طوفان آورده اند ، حال آنکه اشیخ بائوباب خان به سعی و مجاهدت فراوان دست در لنگر زده اند ، داخل کشتی شده و خود را پنهان داشته اند.
حاجیه حمیده خاتون لانعلین سبب اصلی انقراض دایناسور ها را نیز آشیخ بائوباب خان می دانند و می فرمایند:
ایشان چون به انبار کشتی پای نهادند، خود را در تنگنا دیدند از آنجا که به سبب وجود جانوران مختلفه هیچ از برای ایشان جایی موجود نبود؛ پس چشم چرخاندند و علت را نرینه مادینه ای دایناسور دیدند که به قاعده 50 دو تن از موجودان فضا را گرفته نزدیک است به تکانی عده ی از موجودات را به هلاکت رسانند.پس آشیخ بائوباب خان افسار ایشان را گرفتی و به دریا فکندی.
به یمن این فعل محیر العقول یکان یکان موجودات را با ایشات الفت و دوستی افتاده ، دست معونت به آشیخ بائوباب خان دادند و نوح پیامبر را نیز به دریا افکندند که خیر در پیش باشد.
بگذریم، موبایل را برداشتیم و فرمودیم درود بر آشیخ بائوباب خان اتابک.سلام و احوالات رد و بدل گردیده و به سیاق غیبی مصافحه و معانقه نمودیم، سر آخر آشیخ بائوباب خان فرمودند که مدتی ست وبلاگی فخیمه دایر نموده اند مسمی به پسنگوگال و در آن داستا و روایت می نمایند با سیاق خاصه ی خودشان.فرمودیم به مبارکی و میمنت، انشاا... که خیر در پیش باشد. فرمودند لیکن ایشان را اوقات از برای معرفی قلیله است مدد می طلبیم از حضرت خانی که ما را به محبان خاصه ی خانی معرفی دارند ، که ما را دریابند تا خدای ناکرده این فعل وبلاگری از برای ما عقده های خاصه برجای نگذارد.فرمودیم ای به چشم، سر و جانمان فدای محبان .
فی الحال اراده ی خانی بر آن قرار دارد که اعوان و محبان و مریدان خاصه ی نصرا...خانی وبلاگ فخیمه ی آشیخ بائوباب خان اتابک را رویت نموده نظرات و افاضات خاصه تحریر نمایند که خیر در پیش باشد.

پای نوشت: البت به لینک آوردن ایشان نیز اجر جزیل دارد از قرار هفتصد و هفتاد و هفت حوری بهشتی.ما که چنین کردیم. www.pesengoogal.blogfa.com

در احوالات من و عیال

 

 شماره اول:رابطه کشک بادمجان و یوزارسیف:

شنبه شبی باز عیالمان هوس بادمجان به شکمش زد و در یک حرکت پلتیکی که یقینن رگ و ریشه اش برمی گردد به تماشای زورکی این سریال مزخرف یوزارسیف که دیشب پخش می شد ، کشکه بادمجانی بار گذاشت با مصالح فراوان تا هر چه بیشتر بوی ... بادمجانش را به جان ما بیندازد.جمعه ها که میهمان داریم همین برنامه است ، آخر نمی دانیم چه گناه کبیره ای انجام داده ایم و چه معصیتی از ما صادر شده که برای تقاصش تمامی فک و فامیل عیال ما باید جمعه ها سر و کله شان خانه ی ما پیدا شود و عدل هم جملگی عاشق و دلباخته ی سریال یوزارسیف باشند و غش و ضعف بروند برای نا بازیگر نقش یوزارسیفش که این آخری ها توی هر خراب شده ای که پا می گذاری یک پوستر سرخ آب سفیدآب شده ازش را زده اند به در و دیوار و گویا خودش هم وهم برش داشته است که برت پیتی شارون استونی چیزی است، مردک زن نمای ضعیفه!

 

بگذریم ، ماجرای کشکه بادمجان کذایی از آنجا آب می خورد که باجناقمان که عادت دارد از تیتراژ ابتدایی هر کوفت و ذهر ماری که تماشا می کند تا تشکرات تیتراژپایانی دایمن نطق کند و تفاسیر خودش در رابطه با موضوع فیلم و اینکه :وای دیدی چی شد؟ نگفتم اینطور می شود... را به خورد هر که دور و برش باشد بدهد و خدا بدور و بلا نسبت ما حضار را یه عده کور و کچل فرض کند که خودشان چشم ندارند ببینند چه شده و چه دارد می شود؛ اواسط سریال سر مست از کشته گان و دلداده گان یوزارسیف فرمود : چقدر کشته مرده داشته این یوسف ها! و بر و بر بنا گذاشته به نگاه کردن به ما ، گویا بخواهد حتمن کسی درباره جملات قصارش تاییدیه ای صادر کند و بعد هم تشکری حتمن که دست شما درد نکند که این اثر پیچیده ی دیوید لینچ را برایم تفسیر کردی، مجبورمان کرد دهانمان را باز کنیم و چیزی بگوییم مثل : آره خوش به حالش.

خواهر عیالمان هم که همیشه ی خدا بوی توطئه و خیانت از هر چه دور و برش بگذرد و هر حرف و سخنی که گفته شود می شنفد ناغافل گفت: گویا شما هم بدتان نمی آید.ما هم اصلن حوصله نداشتیم و دلمان نمی خواست دایم فک بزنیم ؛کوتاه ترین و اولین جمله ای که فکرمان رسید گفتیم: کی بدش می آید.

( در مورد خواهر عیالمان همین بس که یادمان می آید عمه زاده ی عیالمان که به طبع عمه زاده ی خواهر عیالمان هم می شود را وادار کرد زن دسته گلش را طلاق دهد ، آن هم به خاطر اینکه ایشان را وهم برداشته بود که زن عمه زاده ی فوق را در کافی شاپ گل سرخ در 12 کیلومتری منزل عمه زاده ی فوق دیده اند که با آقایی خوش لباس و چهار شانه و بلند قد با موهای قهوه ای که کت و شلوار و کفش ایتالیایی( تعجب نکنید ما هم نفهمیدیم از کجا فهمیده) پوشیده بوده قهوه  میل فرموده اند، آن هم با شیر و شکر .جالب این است که خواهر عیالمان تمام این اطلاعات را در هفت هشت ثانیه ای به دست آورده است که سوار بی آر تی بوده و از جلوی کافه گذشته است.هر چند ماهها بعد کاشف آمد که کافه گل سرخ کلن آن هفته را به خاطر مرگ ناگهانی والده ی صاحب کافه که هنگام خوردن یک لیوان شیک طالبی جان به جان آفرین تسلیم کرده بود، تعطیل بوده ؛ اما ماجرا برای عمه زاده ی عیال ما ختم به خیر نشد ، چون دیگر کار از کار گذشته بود و همسر سابق دسته گلش رفته بود و از بد روزگار درست با کسی ازدواج کرده بود که کلهم خصوصیات کشف شده ی خواهر عیالمان را داشت)

القصه خواهر عیالمان هم در یک اقدام بسیار پلتیکی و لحنی کاملن مناسب برای پنبه کردن هر چه تا به حال برای عیالت ریسیده ای فرمودند: بعله کیه که بدش بیاد!!عیال ما را می گویید چنان نگاهی به ما انداخت که به هر آدم پرتی هم اگر می انداختید ، شصتش خبردار می شد که باید در ایام آتیه منتظر حوادث و رخدادهای خاصی باشد.کشک بادمجان شب شنبه ای هم از همان رخدادهاست.

آخر ما نمی دانیم بادمجان را هم مگر می خورند.من به شخصه یقین دارم آن میوه ای که ما آدم ها را از عرش خدا به زمین کشید، فی الواقع همین بادمجان بوده. جای حق هم نشسته است خدا، آخر ریخت این گیاه کذایی به خوردن می آید، گفتند آدم باش از این پرت و پلاها نخور.البته آنطور که در روایات آمده بابا آدم هم چشمش را گفته ، اما امان از این عیال ها.....

 

اهمیت نصرا...خان و حاجیه خاتون بودن , اهمیت ما بودن.

خرس کوچولوی قصه

نون و پنیر و پسته

خرس کوچولو تپل بود

لپاش مثال گل بود

خرس کوچولو قشنگه

چشاش خوشآب و رنگه

خرس کوچولو بلایی

موهاش طره طلایی

پیچش مژگونش رو

مستی چشمونش رو

ابروهای کمونش

لبهای گلگونش رو

لاله نشونه گوشش

نرگس مست رو دوشش

زیرک و ناقلاست او

من چی بگم زهوشش

گندم رنگ رخسار

مهتاب تو شب تار

دستای رستم داره

سیلی محکم داره

هرکی مزاحم بشه

مشکل دائم بشه

خودشو واسش لوس کنه

هی بره موس موس کنه

او ید و پنجش چنان

می کنه نازل برآن

برق سه فازش بره

هیکلش اندر جره

خرس کوچولوی قصه

نون وپنیر و پسته

لحن و کلومش عسل

طوطی و شکر مثل

آوازه خون خوش صداست

می شنفی موت می شه راست

اینهمه گقتیم بسه

تنها آدم بی کسه

خرسکی بود تو قصه

نون و پنیر و پسته

تخته ی روی آب بود

خرسک حالش خراب بود

گیج و ملول و حیرون

توی دلش زمستون

خاطر آشفته داشت

قصه ی ناگفته داشت

غرق گذشته هاش بود

بندی غصه هاش بود

شیرینی گذشته

روی دلش نشسته

امروز و فردا نداشت

هیچی معما نداشت

 

خرسک توی قصه

نون و پنیر و پسته

خرس کوچولو رو دیدش

دوباره قلب خوابش

تالاپ تالاپ تپیدش

دلش نوا رو ساز کرد

پنجره هاش و باز کرد

رنگ توی چشماش دوئید

لطف خداوند و دید

سپیده زد سحر شد

ظلمت شب به در شد

انار دونه دونه

خرسک ما جوونه

اهل دل و فلسفه

عاشق ساز و دفه

قد بلندش ببین

روی قشنگش ببین

قهوه ای چشم و موش

مهتاب اون رنگ و روش

خرسک قصه ی ما

خرس کوچولو رو دوست داشت

قند و نباتش می گفت

لپ هلو رو دوست داشت

خرسک قصه ما

بهش می گفت باوفا

ناز نکنی تو باما

این دل ما زشیشه س

ناز تو سنگ و تیشه س

چین توی ابروت نیار

سرخی تو اون روت نیار

خواستگاری کرد بعله گفت

چشما به هم دستا جفت

 

درود  و دو صد درود بر اعوان و انصار و محبان و مریدان خاصه ی خان نصرا...خان.

دیرگاهی ست که شرف حضور نداشتیم و مشغولیاتی خاصه را علت کرده بودیم از برای غیبت. اکنون به یمن اندک مفارغت حاصل شده  از برای احباب تحریر می کنیم آنچه بر ما رفته را که چنین قرار بود نصرا...خان را با شما.

القصه اینکه حضرت نصرا...خان به سنوات ماضیه به بعد گذران روزگاران بسیار و گشت و گذار و طی اعراض مختلفه و البت رویت گونه گون از آدمیان و حوایون و خاصه حوایون؛ پری گون دختری را یافتی از نوادگان صبیه ی شاه پریان که در کمال اکمل بود و در جمال به حیرت.

یادمان می آید به بعد تاملات فراوان ، بسیار مجاهدت فرمودیم که فی المجلس دل در گرو ایشان ندهیم ، که البت ما خان خانان باشیم و نصرا...خان؛ نشد. چندان که به یکبارگی خویش را شیفته یافتیم ، دل در گرو ایشان داده هر روزه روز عکس ایشان را به سان هاتف غیبی رویت می نمودیم و تن در تعب می یافتیم و میزان الحراره از حدت احساسات حاصله از 55 درجه ی سانتی گراد فزون تر.و چنین برگذشت ایام و روزگاران تا....

پس بسیار اندیشه کردیم و مداقه داشتیم فی الباب امورات عشاق که از چه در کام آمده اند و از چه ناکام ؛ ناکامان را به قاعده در بلاهت یافتیم چندان که یکی از برای وصال کوه برکنده و یک از ایشان بیابان ها و بادیه ها زیر پای نهاده و بسیار از ایشان دایمن اشعار صادر فرموداند و دایمن از برای وصال گریستند؛ از آنجای ایشان را در بلاهت یافتیم که هر چه گشتیم ندیدیم هیچ یک از ایشان در معیت والد و والده از برای خواستگاری زنگ منزل و یا حداقل درب منزل پری خویش زنند.پس ما چنین کردیم......

 

عذر تقصیر داریم چندانکه به سبب امورات خاصه فی الحال دیگر از برای کتابت مجال نداریم، باقی ماجرا را در ایام آتیه روایت می نماییم.......

چشم، چشم ...آمدیم...!!!                    

جاسوسی!!

   مدتی در کار ما تاخیر شد     مدعی در غیبت ما شیر شد

فی الحال چند صباحی ست که نصرا...خان در مشغولیات خاصه داخل بوده ، از برای کتابت و درج اوقات قلیله داشته و هیچ هم به خود هوشیار نیامده که ایام و روزگار به تسریع می رود.والغرض اینکه در ایام ماضیه و غیبت در افواه و اکناف شایعات متعدده پدید آمده فی الباب حضرت نصرا...خانی که اکثرهم فعل مغرضین بوده. واز آنجا که هیچ یک از اقمار را روی در پس ابر ماندن نیست، ما که نصرا...خان باشیم به رغم امورات مختلفه و مخصوصه ی جاری دست در کتابت بردیم از برای تنویر افکار عمومی ، خاصه اعوان و انصار و مریدان پای در رکاب نصرا...خانی تا مشرف به ادراکات حقیقه شوند که خیر در پیش است.

ماجرا از آنجا آغاز شده که صباح الیوم صدای موبایل نصرا...خانی به سان هاتف غیبی مسموع شده فرمودیم الو. آباجی صغیره ی مکرمه با ما موبایل فرموده بودند، عرض کردند: که ذات حضرت نصرا...خانی به سلامت باد، فی الیوم چند صباحی ست از ایرادات و افاذات و بیانات درربار حضرت نصرا...خانی خبر نبوده ، مدعیان و مغرضین از فرصت سود جسته در اطراف و اکناف و شوارع و اوراق وبلاگی شایعات متعدده نموده ،وهن و دروغ می بافند.فرمودیم : برخی برشمرید.عرض کردند:

عده ی سخن برده اند که حضرت نصرا...خانی را مامورین امنیه ی مملکتی دست بسته به محبس برده اند. اینطور که منقول شده حضرت نصرا...خانی خدایش به دور دارد از جواسیس بوده هر روزه روز از برای اینتلجنت سرویس مملکت انگلیز و سیای اتازونی و کا گ ب از بلاد پطرزبورغ به طور خفیه معلومات و اطلاعات استراتژِکه و پلوتیکه مکتوب کرده به سیاق امورات مغناطیسی ارسال می نموده است و فی الحال نیز مراحل استنتاق را طی می نمایند تا قضات حکم صادر کرده ایشان را به دار آویزند.

آباجی مکرمه صغیره خواستند باقی برشمرند که از زیادت غیظ تیلیفون را مقطوع نمودیم.

فی الحال از برای تنویر افکار مریدان اعلان می داریم که نصرا...خان صحیح و سلامت بوده و هیچ بر ایشان گزندی نرفته ، مریدان خاصه تاخیر در کتابت را به پای امورات مخصوصه ی جاریه بر حضرت نصرا...خانی بگذارند که در آتیه به سیاق مبسوط مکتوب خواهیم نمود.سرآخر بر همین بسنده کنیم که امورات جاریه از اهم و مستحسن ترین افعال بوده که البت حکایات فراوان در آن دخیل است.

ولعن ا... اللکفار و الکذابین و المغرضین حضرت النصرا...خان فی الان الی یوم القیامه.

اوباما ، مک کین و حاجیه حمیده خاتون لانعلین

ایام کثیره ای بوده که اخبار مربوطه به انتخابات ریاست مملکت اتازونی در صدر اخبار تلوزیون رادیو و مطبوعات مملکت محروسه ی ایران بوده و صباح الیوم الی شام تاران لاینقطع اطلاعات می فرمودند که آمیرزا اتابک خان مک کین که مسلک جمهوریت خواهی داشته و آمیرزا حسین آقا اوباما که مسلک دموکراتیکی داشته چه فعل رواداشته اند و چه فرمایشات نموده اند و این فرمایشات چه تفسیر داشته و فی الواقع رعایای مملکت محروسه ی ایران می باید به مدد کرامات عالیه دست دعا از برای پیروزی کدام یک از ایشان ببرند و چه و چه و چه( گویا به تجربت ماضیه رعایای مملکت محروسه ی ایان عالمند به این امرند که نام و تصویر و اخبار مربوطه به رییس مملکت اتازونی را اگر از صبح الیوم تا شام تار بیشتر از رییس مملکت خودمان مسموع نیایند و نبینند کمتر از آن نخواهند دید و شنید؛ از همین روی انتخابات اتازونی را در جمله ی اهم امورات زندگانی خویش به فرض آورند.هر چند به زعم نصرا...خانی انتخابات ریاست مملکت اتازونی همان قدر داخل اهمیت است که منسوب گشتن حاجیه حمیده خاتون رشتی به لقب لانعلین(1)).

اندر احوالات آمیرزا اتابک خان مک کین چنین آورده اند که ایشان داخل کهولت بوده به قاعده از سن و سال ایشان به سر رفته است و بیم آن می رود که خدای ناکرده در میانه ی مملکت داری راهی مریض خانه گشته یمکن رخت عذا واجب آید.و از آنجا که در مملکت اتازونی از برای این قسم عروج های ملکوتی ، سه یوم تعطیلی اعلام نمی نمایند ، برخی ازرعایای مملکت اتازونی با ایشان همراه نمی باشند.هر چند عده ای نیز این امر را اندر محسنات ریاست مملکت دانسته اینگونه استدلال می نمایند که اگر ایشان داخل عمارت سفید شوند از آنجا که داخل کهولت باشند و دایمن از برای درمان راهی مریضخانه گردند ، عوام الناس مملکت کمتر ایشان را رویت نموده ، کمتر سخن رانی از ایشان گوش کرده و به سبب کسالت کمتر از ایشان طرح های اقتصادی صادر خواهد شد و رعایای مملکت اتازونی در خوشی و خرمی زیست خواهند نمود.

در آن سوی فی الباب آمیرزا حسین آقا اوباما آورده اند که ایشان یک رجل طویل القامه سیه رخسار بوده که مدارک عالیه ی فراوان کسب نموده و گویا به مثل رؤسا و وزرای مملکت محروسه ایران به قاعده مدارک دکترا دارند. آنطور که عیون نموده ایم و مسموع آمده رسانه جات مملکت محروسه ی ایران لاینقطع از ایشان طرفداری نموده ( گویا سیه رخسار بودن ایشان روسای مملکت محروسه ی ایران را خوش آمده، به سبب مظلومیت تاریخی امید دارند تا ایشان داخل صلح و صفا بوده روابط حسنه دایر گردد.انشاا...) ، رعایای مملکت نیز دست بر دعا برداشته تا ایشان به ریاست مملکت اتازونی نایل آیند، انشاا... به میمنت مبارکی چندانکه رعایای مملکت ایران کرامات عالیه داشته دعای کاری دارند. آن طور که مسموع شده ایم آمیرزا حسین آقا اوباما در میان رعایای مملکت اتازونی نیز شیفتگان فراوان داشته ، کرور کرور از عوام الناس از حب ایشان به شهادت می روند. گویا عده ای از رعایای مملکت اتازونی امید دارند تا در آتیه مدارک داخل دکترای ایشان جعلی از آب درآمده ، اوقاتی را به مثل روسای مملکت محروسه ی ایران در خنده و مذاح به سر برند. یمکن چند صباحی نیز به یمن استیضاح بدون ریاست مملکت گذراندند.

علی ای حال این ماجرا نیز به سر رفت ، امید تا کلاغ بخت به سر منزل مقصود رسد.

 1- حاجیه حمیده خاتون لانعلین از نسوان عجیبه و غریبه خدای گل کرده بوده. در آتیه حکایت ایشان را از برای اعوان و انصار و مریدان خاصه مکتوب خواهیم نمود.

شعر ، زمان ، مشغله

درود بر احباب و اعوان و انصار و مریدان خاصه ی نصرا...خانی که در ایام خاموشی ما را یاد داشتند. فی الحال ایام کثیره ایست در مشغولیات داخلیم و اوقات از برای کتابت به غایت قلیقه است و بر خود هوشیار نیستیم که اوقاتمان از چه در سرعت اتمام داخل آمده است؛ چندان که فی الحال در فکرت آراء اینشتین شده ایم در باب سرعت و نسبیت و اینکه آیا به مثل سابقه ی نیوتنی که او نیز به مثل اینشتین در زمره ی عوام الناس عجیبه و غریبه ی خدای گل کرده بوده است، زمان در تغیر است و فضا ثابت یا اینکه به مثل ایام جدیده ی اینشتینی که هنوز معلوم نیامده از کجا ی این مغز بیرون گور مانده اش این داستان های محیر العقول را ساخته است ، زمان ثابت است و فضا متغیر، ما که نصرا...خان باشیم در باب افکار اینشتینی هر چه تفکرات می کنیم افزون تر در تحیر می مانیم . بگذریم ، حال از برای اینکه بیش از این پشت مان در باد نیاید و بر جبینمان عرق شرم احباب ؛ یک از اشعار را به تحفه درآوریم، انشاا...تعالی قبول افتد.

قلم در بین انگشتـــــان سخن ها از جـــــــــــهان دارد

تو نادر گوهری رخشـــــــــــــان که نورش در نهان دارد

چه سان گویی ندانی خود کجــــــــــا بودی کجا رفتی

چنان کاهی درآن حالـــــــــــــــــــی که از باد وزان دارد

به گلزاری گذشتیم و به چشــــــــــمانـــت چنین دیدم

تمام فصل هـای من نشانـــــــی از خـــــــــــــــزان دارد

نیاوردی سخن از عشـــــق و این را می شنیـــدم من

کدامین کــــــــوه یا موســـــــــی تجلی در تــــوان دارد

چه خاموشی در این غربت، من این را با تو می گفتم

شنیدن گر بیامـــــــــوزی کجــــــــا لطــــــفی زبان دارد

به پایان می رسد این راه زود اما چــــــــرا خواهـــــــی

من اینجا جان ملول از ماندنم، ایـنــــــــــــــم برآن دارد

 

نصرا...خان و پاندای کونگ فو کار

نصرا...خان عاشق دنیای فانتزیست.البته همیشه دایره ی این دنیای فانتزی برای نصرا...خان مجهول بوده و نصرا...خان همیشه از این موضوع خوشحال.به نظر نصرا...خان اینکه دقیقن ندونی حدود دنیایی که توش زندگی می کنی تا کجاست خیلی خیلی بهتره تا اینکه تمام ته و توی دنیات رو در آورده باشی و اگر قرار باشه یکدفعه بختت بزنه و به جای اینکه توی 51 سالگی  به خاطر سرطان  ریه ریق رحمت رو سر بکشی، 152 سال زندگی کنی مجبور بشی تمام 101 سال باقی مونده ی زندگیت رو توی همون یه وجب دایره ی زندگیت هی دور بزنی و هی دور بزنی.

یکی از مختصات فانتزی نصرا...خان عاشق کارتن بودن است.نصرا...خان معتقد است آن حجم واقعیت و احساسهای نابی که در نمایش های انیمیشن هست را در فیلم های مستند هم نمی توان یافت.نصرا...خان همیشه می گوید فانتزی بودن یعنی کودک بودن ، یعنی در دنیای انیمیشن زندگی کردن، یعنی اینکه اگر شما یک خرس پاندای چاق و خپل هستید نباید غم به دل راه دهید و این احساس را داشته باشید که نمی توانید احیانن استاد کونگ فو شوید ، آن هم از نوع خیلی خوبش که فن مچ گیری را هم بلد باشد و بتواند در آخر داستان آباء و اجداد پلنگ خشن ناجنس را بیاورد جلوی چشمش.

 

نصرا...خان امروز صبح که برای خودش داشت غور مشاعر می کرد و دایمن افکار حکیمانه ی فانتزی توی مخش چرخ می خورد به ناگاه متوجه شد که موبایلش دائمن در حال ذینهار دادن است که آی نصرا...خان ما را دریاب. نصرا...خان پشت خط حاجیه مهرآرا خاتون را یافت که از مریدان خاصه است و دایمن از باب گرفتن دروس مختلف با نصرا...خان موبایل می فرماید.نصرا...خان فرمود : بگو مرید.و مهرآرا خاتون عرض کرد: یا استاد فی الحال 32 بار میس کال نواخته ایم تا کسب فیض نماییم ، لیکن توفیق تلمذ حاصل نمی گردید، حال بسیار خوشحالیم.

نصرا...خان گفت مهرآراخاتون امروز لازم نیست به نثر کهن اختلاط کنیم ، زنگ زدی چیز یاد بگیری ؟ باشه!

نصرا...خان کمی فکر کرد و گفت که در این چند روزه فراوان فیلم دیده است و در میان آنها انیمیشن کونگ فو پاندا را بسیار پسندیده است، چون اولن فیلم به مثل آبی زلال و عمیق است و هر کس مخصوصن اگر از مریدان نصرا...خان باشد و چشمانش و تفکرات فانتزی اش درست کار کند می تواند چیزهای زیادی از آن بیاموزد، ثانین گویا شخصیت استاد اوگوی لاکپشت را از روی شخصیت نصرا...خان برداشت کرده اند و به همین سبب نصرا...خان بسیار با فیلم هم ذات پنداری داشته.پس بهتر است مرید هم برود فیلم را تماشا کند و از دقایق ساده و عمیق آن لذت ببرد.

مهرآرا خاتون باز هم به نثر قدیم گفت: یا استادا چراغی از کرامات فیلم را از برای ره پویش و کنکاش آن از برای این مرید بیفروزید.

نصرا...خان گفت : در قسمتی شخصیت برداشت شده از ما یعنی نصرا...خان می گوید:

تمام قسمت بد سرنوشت برای کسانی ظاهر می شود که آن را انکار می کنند.

مهرآرا خاتون گفت : بسیار روانشناسانه بود و در اصول روانشناسی نوین...

نصرا...خان چشم غره نواختند که یعنی خاموش!

و در جایی دیگر استاد می فرمایند:

دیروز تاریخه و فردا یه رازه ، ولی امروز یه هدیه ست.

یا این فرمایش که:

برای داشتن یه چیز فوق العاده تو باید باور داشته باشی که اون یه چیز فوق العادهست.

فرو بردن نان بربری داغ در چای شیرین

یادم می آید روزی نصرا...خان آماری را که صبح زود هنگامی که داشت طبق معمول هر صبح لذت وافر فرو بردن نان داغ بربری را در چای شیرین و بلعیدن آن را چند باره تجربه می کرد، از رادیو شنیده بود را به یکی از مریدان تعریف می کرد که بر طبق تحقیقات حاصل آمده مشخص گردیده با فرض حرکت رو به رشد فعلی جناب سرطان ، هر یک از عوام الناس این عالم گرد خودمان 34 درصد شانس گرفتن یکی از انواع مختلف دختران این جناب سرطان خان را در زندگیش داراست_ البته این هم گفتنیست که خود نصرا...خان هم متعجب شد که چگونه گوینده ی رادیو یا همان جامعه ی آماری این وصلت را شانس نامیده اند ؛ حال می خواهد 34 درصد باشد یا 100درصد!_ در همین هنگام آن مرید دو دستی بر سر کوفت و چنان صیحه ای از سر جان سر داد که جگر نصرا...خان را خراشید.به سالی نگذشته بود که خبر سر کشیدن ریق رحمت آن مرید را برای نصرا...خان آوردند.

نصرا...خان سخت متحیر شد، چون هر چقدر که به حافظه اش فشار می آورد به یادش نمی آمد که تا به حال خبری با این درصد بالا از امید را از رادیوی مملکت شنیده باشد.

در باب مجموعه داستان سی امین حکایت سیتا – نوشته رضا مختاری

به ایام ماضیه به اراده ی احباب در باب نقد کتب داستانی قصد اجلاس کردیم درباب گرد آمده داستانی مسمی به سی امین حکایت سیتا ، مکتوب آشیخ رضا خان مختاری وهم الدوله.

این گردآمده داستان شش قصه ی کوتاه باشد که اوراق آن به هفتاد نرسد و به مجلسی می توان آن را به اتمام رساند.سی امین حکایت سیتا آن سان که بر جلد کتاب مکتوب گردیده در ضمره ی امورات جدیده ی داخله بر روایات داستانی عالم بوده از قراری باید در آن فراوان تدقیق کرد تا کاشف به اسرار نهان آن داخل آمد ، چندان که ما نیز فی الباب همین امر به سه نوبت دست به خوانش آن بردیم تا هر چه فزون تر عالم به علوم مختلفه ی آن شویم.

سر آخر موعد مجلس نقد فرا رسید.دبیر اجلاس خواستند تا سخن در باب کتاب باز کنند و چند جمله ای به آخر نبرده بودند که یکی از احباب که در امورات ادبی عالم به اسرار نهانند اجازت خواستند تا قبل از به انعقاد امدن مجلس سخنانی را فی الباب مقدمه عرضه دارند تا چراغ یباشد از برای ادامت مبحث و به ره خطا وارد نیامدن مباحثات حادثه.

به طرفة العینی ایشان اوراق متعدده ای را از کیف مبارک خروج داده و مشغول وعظ مقدمه گردیدند در باب امورات جدیده ی روایت در عالم، خاصه بلاد فرنگی با نام مبارک مابعد المدرنیتی یا پسا مدرنیستی .ایشان فرمودند که این گردآمده داستان در ضمره ی آثار مکتوب به سیاق مابعدالمدرنیتی بوده که خواص متعدده در آن داخل است.گویا آن سان که ایشان فرمودند در بلاد فرنگی امورات مدرنیتی دیر زمانیست فی الجمله از منش زندگانی ساسیه، اجتماعیه ، سینما توغراف و خاصه مکتوبات داستانی عوام الناس فرنگی رخت بربسته و ایشان بر این امورات فراوان خرده گرفته و در سنوات ماضیه نخبگان و رجال و نسوان داخله در فیلاسوفیای ایشان کرور کرور مکتوبات سیاهه کرده اند و بر این تحجر گرایی تاخته اند و از سر جان صیحه برآورده اند که ما را دیگر با مدرنیتی گرایی کاری نباشد و فی الحال زمانه زمانه ی مابعد المدرنیتی باشد و می باید در امورات زندگانی و خاصه آثار هنری فراوان کن فیکن وارد آید.

رفیق واعظ به بعد چندی عزم بر برشمردن خصایص منش مابعد المدرنیتی گرایی کردند و دایمن عوامل عجیبه و غریبه قرائت نمودن فی المثل که این آثار در تناقضات متعدده داخل بوده هیچ امر درآن نتوان واضح و مبرهن فرض آورد؛ سیاق روایت این مکتوبات به مثل عوام الناس داخله در امراض مجانین بوده فی المثل مجانین پارانویا و بر همین اساس هیچ در آن انتظار نمی رود که روایات به پیروی نظمی داخل آیند و داستان های متعدده در آن به هرج و مرجی آیند و به هرج و مرجی روند و هیچ به هم متصل نیایند.

گویا ان سان که ایشان فرمودند بر اینگونه روایات نتوان امید نتیجتی بست ، اول و وسط و آخر آن هیچ معلوم نیوفتاد.

بر دیگرسخن این حکایات در فعل عدم قطعی مداری وارد بوده ، هر کسی از ظن خود شد یار او. و ادراکات اهل سخن را توفیری با دیگر عوام الناس داخله در قرائت متون مورد مبحث نباشد.

علی ای حال خصایص فراوان دیگری را از بازی های کلامی گرفته تا طنز مخصوصه در این متون برشمردند و سه از چهار زمان نشست را به قرائت مقدمه پرداختند که از برای ما به قاعده مفید فایده بود. چندانکه هر چه ایشان از خصایص داخله در امورات مابعد مدرنیتی گرایی فرمودند 9 از 10 آن را آشیخ رضا خان مختاری در گردآمده داستان خیش داخل آورده بودند. از این رو سرآخر عرض سوال کردیم که حال به یمن داخل بودن 9 از 10 خصایص برشمرده در این مکتوب حضرت استاد گردآمده داستان ایشان را در ضمره آثار نیکوی داستانی برشمردند؟ استاد فرمودند نمی دانیم و در امورات مابعد مدرنیتی گرایی خطوط تمیز نکویی غیر نکویی موجود نبوده و تنها می توان به این امر بسنده کرد که اثر قرائت شده خصایص را بکار آورده یا خیر . باقی دوستان را نمی دانیم اما ما را که نصرا...خان باشیم میزان الحراره فزونی گرفته ، نزدیک خود می یدیم واعظ مربوطه را مقتول نماییم.

به بعد زمانی از برای فرو نشستن عصب عرض کردیم، ما را که هنوز امورات مدرنیتی گرایی به تمامت داخل نیامده چه مدخلیت است با روایات حاکمه به سیاق ما بعد المدرنیتی گرایی؟ مکتوب فوق آشیخ رضا خان مختاری که به قول واعظ در ضمره ی اثار مابعد المدرنیتی گرایی قرار می گیرد با چه چیزی در این عالم هنوز به تمامت داخل نیامده در امورات مدرنیتی ، بر خورد خواهد داشت و چه باز خوردی را به مطالبه خواهد؟

سر آخرعرض کردیم که ما را با این امورات کاری نباشد و زین پس مستحسن است این گونه مکتوبات به نشست در نیاید و از این بابت عاجزانه تقاضا داریم.

علی ای حال به زعم ما اثر آشیخ رضا خان مختاری ملغمه ای است از خصایص مابعد مدرنیتی گرایی که گویا کاتب اصرار ورزیده تا به زور آن را در این کوته گردآمده داستان خویش جای دهد و زیر نسیم روح نواز متفاوت انگاشتن خویش قیلوله نماید، بدون آنکه به درستی به فهوای داخله دراین خصایص عالم باشد.في الواقع اثر ايشان چونان است كه از كيك يك اثر مابعد المدرنيتي ، يكايك اجزاي آن را نه به شكل درهم تنيده كه به سياقي جدا افتاده از يكدگر سمبل كرده باشد.

از این جهت به عوام الناس داخله در امور خوانش ادبی پیشنهاد می نماییم که اوقات و وجوهات مبارک خویش را از برای این اثر به دور نریزند و صرف آثاری نمایند که فرض کاتب آن در کتابت داستان به جای خلق اثری در خور متفاوت نمایاندن خویش نباشد.

 

جدلستان

 

به ایام ماضیه در مکالمات با یکی از احباب داخل وبلاگ نویسی بودیم که ایسم الخاتون نام کرده اند.در مباحثات پشنهاداتی در گفتمان آمد از جمله اینکه به معونت ایشان درست در وبلاگی جدید آوریم.پیشنهاد مقبول افتاد و خان مباحثات فراوان در موضوعات داخله در وبلاگ به میان آمد.سر آخر چنین قرار آمد که وبلاگی دایر گردد مسمی به جدلستان و هر که از عوام الناس مملکت خواسته در مجادلات آن شرکت جوید و از برای آن مطالب جدلی خویش را به ذکر نام و موضوع جدل ایمیل نماید تا به نام ، در مجادلات درج گردد.

حال ما به عنوان نصرا...خان بر خان جدلستان نیز داخل آمده ایم و از اهالی نصرا...خانی همراه دعوت به عمل آوریم که در جدلستان نیز شرکت جویند و دستی بر قلم زنند.

ارادتمند شما نصرا...خان

اسب پرنده

روزي روزگاري نصرا...خان فرمودند:

سه نوع اسب پرنده داريم، اسب هاي پرنده اي كه توي داستان ها و افسانه ها هست.اسب هاي پرنده اي كه آدم ها و شايد هم جك و جونور ها و گياه ها توي رؤيا مي بينند و اسب هاي پرنده اي كه احمق ها توي بيداري مي بينند.

پرسيدند: آيا احمق تر از ايشان هم باشند.

نصرا...خان فرمودند: آره اونهايي كه اصلن اسب پرنده نمي بينند!

 

نصرا...خان

نصرا...خان

نصرا...خان مرد عجیبی است. طبق اسناد و مدارک معتبر تاریخی نصرا...خان زندگانی شگفت انگیزی داشته است. او فرزند پدر خود بوده و درست درهنگام تولد خود به دنیا آمده است. نصرا...خان نفس می کشیده، راه می رفته ودر اوقات بیکاری فکر می­کرده است. نیچه در مورد او گفته: اورا دیدم. و ارسطو در جائی در مورد او گفته: په، ای بابا!

نصرا...خان دوست دارد نان بربری داغ را فرو کند در چای شیرین و بخورد. او می گوید این امری فلسفی نیست.از نظر نصرا...خان آدمها به دو نوع کلی تقسیم می شوند. آدمهایی که فکر می کنند بعضی چیزها به بعضی چیزهای دیگر ربط دارد و بعضی چیزها هم به بعضی چیزهای دیگر ربطی ندارد؛ و آدم هایی که معتقدند همه چیز به همه چیز ربط دارد و هیچ چیز هم به هیچ چیز ربطی ندارد. نصرا...خان آدم های دسته­ی اول را دوست دارد ،چون خیلی از آنها را می شناسد؛ و از دسته ی دوم جز خودش کسی را نمی شناسد و به همین دلیل نمی داند که اگر آنها را می شناخت دوست می داشت یا نه.

نصرا...خان همیشه لبخند می زند.از نظر او بیشتر چیزهای دنیا خنده دار است و آنهایی هم که خنده دار نیست، انگار آنقدر خنده دارند که دیگر نمی شود به آنها خندید. او می گوید خداوند از خلقت انسان دو دلیل داشته است. یکی آنکه آدمیزاد دائمن خنده اش بگیرد و دیگر آنکه دهان و چشمانش را تا می تواند باز کند. از همین رو نصرا...خان این دو عامل را موتور تاریخ می داند. یعنی هر کاری آدم ابولبشر کرده است و می کند به واسطه ی این دو عامل است؛ هرچند نامهای دیگری مثل عشق و جاه طلبی و ایمان و نفرت و ... گشادی، به خود گرفته باشد....

               

یورو2008 و ادبیات( 1)

 

 

از آنجا که کلهم دیر زمانی ست که ما تصمیم گرفته ایم خارجی ها را سلکت کنیم و یعنی خیلی چیزها را که فکر می کنیم خوب است از آنها یاد بگیریم و خیلی چیزهای بیشتری را که مطمئنیم بد است و یا لااقل خوب نیست را از آنها یاد نگیریم و در این امرهم اصلن اهمیت ندارد که مثلن آن چیزهایی را که فکر می کنیم می خواهیم از آنها یاد بگیریم ربط مستقیم یا غیر مستقیمی با آن چیزهایی که مطمئنیم نمی خواهیم از آنها یعنی خارجی ها یاد بگیریم داشته باشد یا نداشته باشد و از همین روست که مثلن در پخش زنده ی تلوزیونی مسابقات یورو 2008 از برای  اینکه چیزهایی را که فکر می کنیم خوب است را خیلی خوب یاد بگیریم و ملکه ی ذهنمان شود و آنان که خیلی کند ذهنند و یا اذهان بسته دارند و هیچ چیز از این رویه ی متجدد مدارانه حلیشان نمی شود ، حالیشان شود ؛ سیصد بار به جای چیزهایی که مطمئنیم نباید یاد بگیریم پخش می کنیم؛ و در راستای اینکه به تازگی مجریان و کارشناسان در سیما و صدا و جراید دایمن درباب درسها و نکات عبرت آموزی که مسابقات یورو 2008 در بر داشته لب به سخن رانی و تحلیل و تفاسیر می زنند، اعم از تفسیرات اخلاقی ، تحلیلات جامعه شناختی ، تدبیرات امنیتی ، تاویلات فلسفی و ... از همین رو مجمع واو برخی از این تحولات را در عرصه ی ادبیات به صمع می رساند، بر این اساس گفت و گویی کردیم با شیخ و شیوخ موسیو خان موزاییکی منورالافکار معروف به فوتوجنیک الممالک.

 

واو: موسیو خان با عرض ارادت ، نظر شما را در رابطه با قهرمانی تیم اسپانیا در یورو 2008 خواستاریم.

 

موسیو: متاسفم که می بینم شما نیز فریب ظاهر سازی و باند بازی های جامعه ی مطبوعاتی را خورده اید، یک مشت دیکتاتور که گمان می برند همه باید به سیاق آنها فکر کنند و هر کس که اینگونه نیست را متوجه انواع و اقسام تهمت ها می نمایند.

نه خیر آقا جان ، قهرمانی اسپانیا در یورو 2008 تنها نظر گاهی است از جانب رسانه و منتقدین مطبوعاتی.

 

واو: یعنی به زعم شما تیم اسپانیا در یورو2008 قهرمان نشده؟

 

موسیو: مسلمن از جانب جایزه ی ما خیر ما حتی اسپانیا را در حد و اندازه های این مقام نمی دانیم ، من پیش از این هم در مصاحبه های فراوانم اعلام کرده بودم که به سبب تفاوت های بنیادی در نوع نظرگاه بین جایزه منتقدین مطبوعات و جایزه ی ما ، مطمئنن هرگز جایزه ما به برگزیده ی ایشان تعلق نخواهد گرفت . بنا بر بررسی ها و تماشایش دقیق این رقابت ها و پس از بحث های فراوان بین داوران جایزه که روزها به طول انجامید، سرانجام مقام قهرمانی از طرف جایزه ی روزی روزگاری تعلق می گیرد به تیم فرانسه.

 

واو: اما موسیو خان تیم فرانسه حتی از گروه مقدماتی هم صعود نکرد ، همین مسئله هم ابهاماتی را در نوع داوری و نظرگاه شما ایجاد کرده تا آنجا که گروهی ارادت بیشایبه ی شما را به فرانسه و هرچه فرانسوی هست دلیل این امر دانسته اند.

 

موسیو: این آقایان یا خانوم ها قریب به اتفاق افرادی دیکتاتور منش هستند که درتفکر خطی خود گیر کرده و هیچ  فهمی از نوع دموکراتیک داوری ندارند.ما در وسط حرکت می کنیم و اصولن من علاقه ی خاصی به وسط همه چیز دارم، ما نه به تیم هایی که عامه پسند بازی می کنند جازه می دهیم مثل پرتغال و هلند و نه به تیم هایی که نخبه گرایانه توپ می زنند مثل آلمان و اسپانیا، ما به وسط اینها جایزه می دهیم.هیئت داوران ما متشکل است از 6داور دو داور عامه پسند گرا ، دو داور نخبه گرا و دو داور وسط گراست که در روندی کاملن دمکراتیک  پس از بحث و تامل دقیق رای نهایی را اعلام می کنند.

 

واو: عذر می خواهم استاد فکر نمی کنید در در این روش به تساوی آرا بیانجامید.

 

موسیو: البته در روندهای دموکراتیک این اتفاق می افتد ، اما در این مقطع بنده به عنوان دبیر جایزه همانند بازی ایران و استرالیا که به تساوی انجامید ، در نقش گل زده در خانه ی حریف ظاهر شده و رای نهایی نهایی را اعلام می دارم.مثلن در همین داوری نیز این اتفاق افتاد، دوداور عامه پسند به هلند، دو داور نخبه گرا به آلمان و دو داور وسط گرا به کرواسی رای دادند، که در این مرحله به علت تساوی آرا ما به عنوان دبیر جایزه دست به کار شده و فرانسه قهرمان اعلام کردیم.

به عنوان سخن آخر هم می خواهم نگاه منتقدین را از این تفکر خطی و دیکتاتور مابانه به نگاه دموکراتیک سوق داده و پیشنهاد کنم که با دقت بیشتری به مسابقات یورو2008 نگاه کنند و درسهای دموکراتیک آن را درک کنند.والسلام.

 

در راستای  دروس و تبعات دیگری که موجبات نگرش های متفاوتی را در ادبیات ایجاد کرده ، به تازگی اخباری را مسموع شدیم مبنی بر این که گروهی موسوم به والس در یک اقدام تامل برانگیز تصمیم گرفته اند که به هیچ یک از تیم های شرکت کننده در یورو2008 جایزه نداده و در یک اقدام کاملن اعتراض آمیز و دموکراتیک جایزه ی ویژه ی خود را تقدیم کنند به یکی از تیم هایی که نتوانسته اند جواز حضور در یورو را به دست آورند؛ از همین رو و طبق نظر سنجی ، اکثر کارشناسان شانس تیم انگلستان را بیش از باقی تیم ها می دانند.

 

نتیجه گیری اخلاقی: درست است که هرکس نظر خودش را دارد ، ولی این درست نیست که هر کس نظر خودش را داشته باشد.

نتیجه وحدت گرایانه: همه حق دارند حرف مارا بپذیرند.

نتیجه گیری فیزیکی: همه چیز وسط دارد حتی ادبیات.

نتیجه گیری ورزشی- واوی: اصلن برزیل قهرمان یورو شد.

 

شعر


من اینجا در محیطی گنگ و وارون

من اینجا پشت درها بسته ماندم

 

میان اینهمه آنان رنگی

ملول و خالی و دل خسته ماندم

 

مرا گویند تا کی بندی دل

ز قید بندها دل رسته ماندم

 

گمانم روز فریاد است فریاد

سکوت سرکش لب بسته ماندم

 

خیال خسته ی شور و سرور است

ز مرز سرخ ایشان رسته ، ماندم

 

میان تویه تویه مرز دایر

میان دسته ی سردسته ماندم

 

تمامی میوه ها را برگرفتند

درون وهم سبز هسته ماندم

شعر

آسمانش گره ی بود به دریای افق

و زمینش چه سرازیر به پهنای زمان

وصدایی که ندارد خبر از هیچ نفس های سپید و سیهش

بی قراری ست کنون

بی نوایی ست کنون

دایره، خطی پنهان فریبی درجان

حک شده بر تن سنگی خارا

که نتان بستردن.....

نخبگان غیر ادبی ، ادیبان غیر نخبه

 

در راستای اینکه هر روزه روز در جامعه ی ادبی مملکت اتفاقات تازه پدیدار گردیده و نظر به این امر که جوایز جدیدی نیز در عرصه ادبیات ، توسط انجمن ها و گروههای ادبی رخ نمایان می دارند ، به ایام سابقه در اخبار حول و حوش ادبیات داستانی کشور نظرمان به جایزه ای افتاد  که از طریق جایزه ی روزی روزگاری اهدا گردید موسوم به جایزه ی نخبگان غیر ادبی( ببخشید از اینهمه جایزه).

خب تا این جای کار هیچ مشکلی که نیست هیچ، خیلی هم خوب باید باشد که یک انجمن ادبی به یک نخبه ی غیر ادبی جایزه بدهد.( البته این موضوع از آنجا خیلی هم خوب است که ، طبق آشنایی که ما با دبیر جایزه روزی روزگاری مدیا کاشیگر-شیخ الشیوخ موسیو خان موزاییکی منورالافکار معروف به فوتوجنیک الممالک- و داوران این جایزه که مشتمل اند بر سه نوع دونفره ی نخبه گرا، عامه پسندگرا و وسط گرا( خب باید ببخشید از این پرانتز در پرانتز، اما این موضوع وسط گرایی خودش سوژه ایست و تفاسیر و تحلیل های بسیاری می تواند داشته باشد که در وقتی دیگر به آن خواهیم پرداخت) داریم می دانیم و واضح و مبرهن است که ایشان و اللخصوص شخص مدیا خان کاشیگر آنقدر در علوم مختلفه جامع الاطرافند که محدود کردن ایشان به یک جایزه ی ادبی آن هم در حوزه ی داستان بی انصافی ست و ما به عنوان یکی از هواداران و مریدان ایشان پیشنهاد می نماییم که از ایشان در حلقه والسیون که آنها نیز در جمله ی علمای جامع الاطرافند استفاده گردد.- والسیون گروهی هستند عجیبه و غریبه ، ما به شخصه ایشان را خیلی دوست داریم، هر گاه به سایت ایشان رجوع می نماییم فی المثل از خانوم یا آقای فلان یا بهمان مطلبی تازه می یابیم در حوزه ای تازه از هنرهای هفت گانه یا شاید هم بیشتر از نقاشی و داستان نویسی گرفته تا تاتر و سینما و عکاسی ، حق که هر یک همه فن حریفند-).

ما که سر مست بودیم از اینهمه جایزه که در این مملکت انجمن های مختلف به نخبگان می دهند، ناگهان دریافتیم که این جایزه ی کذایی( همان جایزه ی نخبگان غیر ادبی) تعلق گرفته است به یک ناشر و اصولن گویا قرار است کلهم این جایزه مخصوص ناشران معظم و مکرم باشد.ما به عنوان نصرا…خان هر چه فکر کردیم ببینیم ارتباط منطقی و اصولی و راستایی نخبگان غیر ادبی و یک ناشر چه می تواند باشد، چیز زیادی دستمان را نگرفت .به هر حال ما کجا و موسیو خان منورالافکار کجا حتمن ایشان ارتباطی منطقی و فلسفی در این باره یافته اند. هر چند در این چند صباح گذشته یکی از واویون که گویا با موسیو خان عداوت دیرینه داشته  ما را به خشم آورده دایمن با ما مباحثات فرموده که ایشان جایزه ای به سیاق جایزه ای که واویون برای ناشران تدارک دیده اند پدید آورده و این نام کذایی هم برای رد گم کنی است و اگر هم می خواستند به ناشر برگذیده شان جایزه را بدهند لازم نبوده اینقدر خودشان و جایزه شان را بپیچانند.

 

نتیجه گیری منطقی: ناشران موجوداتی هستند نخبه که هیچ چیز از ادبیات سرشان نمی شود.

نتیجه گیری عروضی: قافیه چو تنگ آید – شاعر به جفنگ آید.

بیانیه ی واوی:

انجمن ادبیات متفاوت واو در راستای توسعه و پیشرفت ادبیات کشور و با اکثریت آرا جایزه روزی روزگاری را مفتخر می کند به در یافت تندیس جایزه ی« ادیبان غیر نخبه» .

 

خط خطی ها

از پیرمرد پرسیدند دنیا را چطور می بینی ؟ جواب داد خیلی تار .

 

برای نویسنده نبوغ لارم نیست ،خواننده لازم است .

 

معمولن تاریخ جایی است که از نظر جغرافیایی چندان تعریفی ندارد .

 

از بس تعداد گرگ ها کم شده می توان در ماهیت گوسفندان هم شک کرد .

 

من راست می گویم ،تو راست می گویی ،اما او همیشه دروغ می گوید .

 

دنیا پر است از آدم های خوب و حرفهای خوب اما دلیلی در دست نیست که حرفهای خوب را آدم های خوب زده باشند .

 

دیوانه ای که به دیوانگی خود معترف باشد واقعن دیوانه است .

 

مرد منتظر معشوقه می ماند او نمی آید ،مرد می رود .معشوقه می آید و منظر او می ماند .

 

آن کسی که قانون تازه ای وضع می کند اولین کسی است که قانون را زیر پا می گذارد .

 

مرد نازنینی را می شناختم که یک روز با متانت و خون سردی زد زنش را کشت ،کسی او را مقصر نمی دانست اما به حکم قانون اعدامش کردند .

 

رأی دادن مثل خواب می ماند ، ندرتن تعبیر می شود .

 

در یک دموکراسی توسعه نیافته رأی من و شما تأثیری ندارد ، بد نیست بدانید در یک دموکراسی توسعه یافته نیز همین طور است .

 

در انتخابات کسی که تغلب می کند لااقل یکدفعه می برد اما کسی که تغلب نمی کند آن یک دفعه را هم نمی برد .

 

فرق بین انتخاب و انتصاب این است که در انتخاب مردم هم رأی می دهند .

 

فرق یک روزنامه ی محلی و یک روزنامه ی رسمی تنها در میزان آگهی های آن است .

 

باید قبول کرد که آزادی وجود دارد وگرنه آزادی تو به خطر می افتد .

 

امروزه روز آدم موفق کسی است که بتواند به راحتی عدم موفقیت های خود را از چشم مردم پنهان کند .

 

 آدم تنها مردی بود که در تمام عمر به زنان دیگر نیادیشید .

 

مشکل است باور کنیم بعضی ها شعور دارند ،زیرا آنان مدام دلایل دیگری بر بی شعوری خود ارئه می دهند .

 

مردی که زنی خوش برورو دارد ،روی چشم همه جا دارد . درست مثل مردی که زن ندارد .

 

کسی که شجاعت را مایه ی افتخار می داند لابد ترسویی ست که تازگی معنای شجاعت را کشف کرده است .

 

امروزه به دنبال عقل رفتن خیلی دیوانگی می خواهد .

 

زمان همواره می کوشد از ساعت پیشی بگیرد اما این کار را تنها در بعضی ساعت ها انجام می دهد .

 

تنبل ها همیشه دوستدار واقعی صلح و آرامش اند .

 

توضیح واقعی مسایل روزمره همیشه خنده دارترین چیزهاست .

 

کسی که بتواند زوجه ی قانونی خود را بفریبد قادر خواهد بود همه ی مردم را بفریبد ،اما عکس این نکته تا به حال ثابت نشده است .

 

علف ها مثل یک ملت همه باهم تکان می خورند .

 

لبخند زیرکانه ای که بعضی ها بر لب دارند بیشتر به خاطر آن است که افکار احمقانه ی زیر پیشانیشان را نهان کنند .

 

مادرطبیعت ، لابد باید زن سکسی و چاقی باشد .

 

اگر عشق را به آفتاب تشبیه کنیم بستگی به این دارد که در کویر لوت به آدم بتابد یا در کناردریا .

 

گربه به قناری می اندیشد ،قناری به گربه می اندیشد؛ اما هیچکدام به توافق نمی رسند .

 

گربه به موش فکر می کند . به قناری فکر می کند . به سگ فکر می کند . شاید گربه یک متفکر است .

 

وقتی زن زیبایی خود را متفکر نشان می دهد دچار همان اشتباهی میشود که زن متفکری به فکر زیبا کردن خویش می افتد .

 

گاهی حشر و نشر با دیوانه ها به ما ثابت می کند که چندان هم عاقل نیستیم .

 

آنکه حرف تلخ را تحمل می کند ، ذهنی شیرین دارد.

 

                                                        ( از کتاب یادداشت های آدم پرمدعا – جواد مجابی )

در رابطه با موضوع کپی رایت

 این روزها نصرا....خان در باره ی موضوع کپی و تکثیر غیر قانونی آثار هنری ،خصوصن فیلم های سینمایی که در رأس آن قرار دارد ، چیزهای زیادی شنیده است. وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی گفته است که این اعمال توطئه ایست از سوی دشمنان فرهنگ که از این فعالیت ها نیات پلیدی در راستای مقاصد شوم استکبار جهانی اللخصوص ( حدود صد و بیست و دو کشور عنوان گردید.)علیه این مملکت ، دارند. سخن گوی بنیاد سینمایی هم فرموده اند باندهایی دست اندر کار این اعمال هستند که در سینمای این مملکت نفوذ کرده­اند و خواستار فلج کردن سینمای ایران به نفع منافع خود هستند.

نصرا...خان همیشه فکر می کرد که این کارها جنبه ی اقتصادی دارد و این فعالیت ها از آنجا وسعت گرفته است که اکثر عوام الناس هزینه های سرانه شان کفاف نمی دهد که به سینما بروند یا فلان برنامه ی کامپیوتری را به قیمت سی هزار تومان ابتیاع کنند و عده ی دیگری از همین عوام الناس هم دست اندر این کارند، چون بیکارند و کار دیگری برای کسب معاش ندارند؛ اما با چیزهای تازه ای که نصرا...خان شنیده است ،الان چند روزی است که حالش خوش نیست و حسابی از خودش به خاطر این همه کج فهمی و ساده اندیشی کفری است. آخر نصرا...خان کلی برای خودش ادعای کمالات و فضلش می شده و حالا....

داستان

ساعتها

 

این عوضی دوروغگو می گوید آدم منظمی هستم، ولی تمام ساعت های خانه اش عقب است. از ساعت کنار در گرفته تا ساعت هال ،ساعت پذیرایی و ساعت اتاق کارش ؛ همه پنج دقیقه و چند سانیه عقب است، حالا هم پنج دقیقه است که دیر کرده ، لعنتی.

شعر3

دست در جیب زدی

وکنون زمزمه ی مبهم تو در گوشم.

من نگاهم به قدم های سپشدم مانده ست

درگذار از گذر خالی تاریک

که گویی مرده ست

 

خانه ام پیدا نیست

خانه تاریک

گذر تاریک است

راه نزدیک کدام ست؟

ره دور کجاست؟

زندگی هست هنوز؟

زندگی پیدا نیست

زندگی تاریک است.

و تو گفتی ناگاه

چون که مردم به مزار

بر من لاله ی مشکین هلندی آور

یا که مریم یا یاس

یا که گلگون گل رز.

می دود رنگ به چشمم ناگاه

خیره بر من شدی و خندیدی.

من کنون اندیشم

هیچ رنگین همچو مرگت دیده ام....

 

خستگی

برکلهم نفوس اللخصوص آدم ابالبشر واضح و مبرهن است که حرف زدن از اهم امورات آدمیزاد بوده ،و این مادر مرده ،اگر حرف نزند دیگر در جمله ی عوام الناس خدای قرار نگرفته ،یمکن فرقی با مخلوط کن پی جی ام 422 اس کا آر35/144 ما که اورجینال اصل جاپون بوده و اصلن بازار مشترک یا از این چینی تقلبی های چهار تا هزار تومانی نیست ،نداشته باشد . و باز هم بر همه واضح مبرهن که از برای حرف زدن یا اختلاط کردن یا همان وراجی خودمان ،نیاز شدید به یک موضوع اصل درجه یک خارجی احساس شده، می باید کاری برای آن کرد ،تا کارشناسان امورات اجتماعی خشتک جر ندهند که ای وای جامعه دچار افسردگی حاد مضمن فرهنگی عصر پسا پست مدرنیسمی شده کانون گرم خانواده شبیه سیبری یا آلاسکا یا جایی همان طرفها شده است و آمار خودکشی عین نرخ گوجه فرنگی مجلسی در تزاید است و جوانان معرکه ی ما ،خودشان را پرت می کنند زیر قطار شهری خط یک ( در یک حرکت نمادین ،این لاینش نه؛ اون لاینش که  می رود طرفهای بالا شهر ). از همین روست که گاه و بیگاه این بنده ی خدای انشا... که راضی از او باشد،دچار نبود سوژه و موضوع شده می افتد به آسمان ریسمان به هم بافی که بعله چنین است و چنان است و اگر چنین است پس چرا چنان نشده است و غیره.البت باید اصلاح کرد که اشکال کار هر کجا باشد از نبود سوژه نیست ، چندان که در هر سو نظر اندازیم به قاعده از هر سوراخ و سنبه ای موضوعات متعدده در فوران است ، هر جورش که دلتان بخواهد، خدا را شکر مملکت بزرگ ما در هر چه کمبود داشته باشد، از سوژه و موضوع کم نمی آورد؛ باورتان نمی شود؟یک سری به تلوزیون شریفتان بزنید- مدلش فرغی نمی کند، LCD 50 اینچ هم که داشته باشید همین است که هست-  از هفت کانال موجود در طول شبانه روز به طور میانگین در هر لحظه ای ، فرقی نمی کند اول صبح یا آخر شب، حداقل سه شبکه در حال نمایش گفت و گویند از خبری اش گرفته تا ورزشی درباب مشکلات مردم، در فن تربیت ، در باب طرح های عمرانی ، در باب ...چه میدانم هر چه که فکرش را بکنید. همین گفت و گو ها از آنجا که به طور معمول یک طرفشان فلان مسئول یا فلان ناقد مسئول است ، می شود پر از سوژه های پیمان.الغرض مشکل از ماست که چندان روبه راه نیستیم، به قولی دماغمان چاق نیست.حال و احوال نداریم.